معنی برافتاده - فرهنگ فارسی عمید
معنی برافتاده
- برافتاده
- از میان رفته، نابود شده، برانداخته، منقرض
تصویر برافتاده
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با برافتاده
برافتاده
- برافتاده
- از میان رفته از بین رفته نابود شده، درافتاده از مد افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
برافتادن
- برافتادن
- افتادن:
وان قطرۀ باران که برافتد بگل سرخ
چون اشک عروس است برافتاده برخسار.
منوچهری.
رجوع به افتادن شود.
لغت نامه دهخدا
بارافتاده
- بارافتاده
- آنکه بار او از حیوان بارکش بیفتد. مجازاً، وامانده از راه:
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را.
سعدی (خواتیم)
لغت نامه دهخدا
درافتاده
- درافتاده
- افتاده. ریخته شده:
باده ای دید بدان جام درافتاده
که بن جام همی سفت چو سنباده.
منوچهری.
رجوع به درافتادن شود
لغت نامه دهخدا
ورافتاده
- ورافتاده
- منسوخ. که باب نیست. از باب افتاده. از مد افتاده
لغت نامه دهخدا
بار افتاده
- بار افتاده
- چارپایی که بارش از پشتش افتاده باشد، صاحب باری که بارش از پشت حیوان بارکش سقوط کرده باشد، وامانده از راه
فرهنگ لغت هوشیار