تأریس. (یادداشت مؤلف از تاج المصادر). زراعت و کشاورزی. (شرفنامۀ منیری). برزیگری. فلاحت: برزگری کن در این زمین و مترس ایچ از شغب و گفتگو و غلغل خصمان. ناصرخسرو. مائده سازد از بره بر صفت توانگران برزگری کند بکار از قبل کدیوری. خاقانی. برزگری کردی و از حراثت و زراعت نان خوردی. (سندبادنامه). رجوع به برزیگری و زراعت شود
تأریس. (یادداشت مؤلف از تاج المصادر). زراعت و کشاورزی. (شرفنامۀ منیری). برزیگری. فلاحت: برزگری کن در این زمین و مترس ایچ از شغب و گفتگو و غلغل خصمان. ناصرخسرو. مائده سازد از بره بر صفت توانگران برزگری کند بکار از قبل کدیوری. خاقانی. برزگری کردی و از حراثت و زراعت نان خوردی. (سندبادنامه). رجوع به برزیگری و زراعت شود
از رستاق ساوه و جزستان است. (تاریخ قم ص 116) ، ماله. (شرفنامۀ منیری) ، گاو زراعت و آن گاوی است که بدان زمین را شیار کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به برزه گاو شود
از رستاق ساوه و جزستان است. (تاریخ قم ص 116) ، ماله. (شرفنامۀ منیری) ، گاو زراعت و آن گاوی است که بدان زمین را شیار کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به برزه گاو شود
برزیگر و زارع. (آنندراج) (انجمن آرا). برزگر. برزیگر و زراعت کننده. (برهان) : برزکاران جهانند همه روز و همه شب بجز از معصیت و جور ندروند و نکارند. ناصرخسرو. گهی بدرود خوشه ت برزکاری گهی بشکست شاخی باغبانت. ناصرخسرو. و رجوع به برز شود
برزیگر و زارع. (آنندراج) (انجمن آرا). برزگر. برزیگر و زراعت کننده. (برهان) : برزکاران جهانند همه روز و همه شب بجز از معصیت و جور ندروند و نکارند. ناصرخسرو. گهی بدرود خوشه ت برزکاری گهی بشکست شاخی باغبانت. ناصرخسرو. و رجوع به برز شود
اکار. برزگر. برزیگر. رجوع به برزگر شود. (المعرب جوالیقی حاشیۀ ص 78) ، مهیا. آماده. مجهز. ساخته. (یادداشت مؤلف). رجوع به برساختن و ساختن و ساخته در همین لغت نامه شود
اکار. برزگر. برزیگر. رجوع به برزگر شود. (المعرب جوالیقی حاشیۀ ص 78) ، مهیا. آماده. مجهز. ساخته. (یادداشت مؤلف). رجوع به برساختن و ساختن و ساخته در همین لغت نامه شود
گاو زراعت را گویند و آن گاوی است که بدان زمین را شیار کنند. (برهان) (آنندراج). گاوی که بدان جفت رانند و زراعت کنند. (شرفنامۀ منیری) : برزه گاوی است کو خورد ناچار برتخمی که خود کند شدیار. حکیم مختاری (از انجمن آرا) (از آنندراج). ورزاو. (یادداشت مؤلف)
گاو زراعت را گویند و آن گاوی است که بدان زمین را شیار کنند. (برهان) (آنندراج). گاوی که بدان جفت رانند و زراعت کنند. (شرفنامۀ منیری) : برزه گاوی است کو خورد ناچار برتخمی که خود کند شدیار. حکیم مختاری (از انجمن آرا) (از آنندراج). ورزاو. (یادداشت مؤلف)
جمع واژۀ بزرگ. اعاظم. امجاد. اماجد. اکابر. اشخاص بزرگ و مهم. سران. اعیان. اشراف. امیران. (از یادداشتهای دهخدا) : همان اندریمان که پیروز گشت بکشت از بزرگان ما سی وهشت. فردوسی. همه اعیان و بزرگان درگاه نزدیک وی رفتند. (تاریخ بیهقی). بزرگانش گفتند کز بیش و کم اگر بخت یاور بود نیست غم. اسدی. گوئی که از نژاد بزرگانم گفتاری آمدی تو نه کرداری. ناصرخسرو. و بمشایعت او جملۀ لشکر و بزرگان برفتند. (کلیله و دمنه). پیش بزرگان ما آب کسی روشن است کآب ز پس میخورد بر صفت آسیاب. خاقانی. بباید ساختن با داغ دوری که عیب است از بزرگان ناصبوری. نظامی. امراء خراسان و بزرگان اطراف در مجلس او صف کشیدند و پیش تخت او بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 176). بزرگان پس رفته نشتافتند. امیرخسرو. سخنی بی غرض از بندۀ مخلص بشنو ای که منظور بزرگان حقیقت بینی. حافظ
جَمعِ واژۀ بزرگ. اعاظم. امجاد. اماجد. اکابر. اشخاص بزرگ و مهم. سران. اعیان. اشراف. امیران. (از یادداشتهای دهخدا) : همان اندریمان که پیروز گشت بکشت از بزرگان ما سی وهشت. فردوسی. همه اعیان و بزرگان درگاه نزدیک وی رفتند. (تاریخ بیهقی). بزرگانْش گفتند کز بیش و کم اگر بخت یاور بود نیست غم. اسدی. گوئی که از نژاد بزرگانم گفتاری آمدی تو نه کرداری. ناصرخسرو. و بمشایعت او جملۀ لشکر و بزرگان برفتند. (کلیله و دمنه). پیش بزرگان ما آب کسی روشن است کآب ز پس میخورد بر صفت آسیاب. خاقانی. بباید ساختن با داغ دوری که عیب است از بزرگان ناصبوری. نظامی. امراء خراسان و بزرگان اطراف در مجلس او صف کشیدند و پیش تخت او بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 176). بزرگان ِ پس رفته نشتافتند. امیرخسرو. سخنی بی غرض از بندۀ مخلص بشنو ای که منظور بزرگان حقیقت بینی. حافظ