جدول جو
جدول جو

معنی ورزگار

ورزگار
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
تصویری از ورزگار
تصویر ورزگار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ورزگار

ورزکار

ورزکار
کشاورز، کشتکار، دهقان
بَرزِگَر، زارِع، فَلّاح، وَرزِگَر، بَرزکار، بَزرکار، بَرزیگَر، بَرزه گَر، گیاه کار، حَرّاث، حارِث، بازیار، کَدیوَر، وَرزِگار، وَرزه، وَرزی، کِشوَرز، واستِریوش، کِشتبان
ورزکار
فرهنگ فارسی عمید

روزگار

روزگار
گیتی، دنیا، زمانه، عصر، زمان، وقت، کنایه از عمر، برای مِثال سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل / بیرون نمی توان کرد الاّ به روزگاران (سعدی۲ - ۵۳۰)
روزگار بردن: کنایه از روز گذراندن، وقت گذراندن، سپری کردن روزهای عمر، زندگی کردن، صبر کردن، تاخیر کردن
روزگار یافتن: کنایه از فرصت پیدا یافتن
روزگار
فرهنگ فارسی عمید