جدول جو
جدول جو

معنی برجای - جستجوی لغت در جدول جو

برجای
مستقرثابت، پایدار پایا باقی. یا برجای بودن، در محل خود بودن، ثابت بودن برقرار بودن، بجایدر جای، در حق دربارهء. توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برجاس
تصویر برجاس
آماجگاه، نشانه تیر وغیره
فرهنگ لغت هوشیار
ایستاده سرپا، برقرار برجای، فرمانی است که نظامیان نشسته را دهند تا برخیزند و خبردار بایستند باحترام مافوق. یا برپا بودن، ایستادن روی پا بودن، یا برپا خاک کردن، حقیر شمردن پست شمردن حقیر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجاس
تصویر برجاس
هدف، نشانۀ تیر، آماجگاه، برای مثال کسان مرد راه خدا بوده اند / که برجاس تیر بلا بوده اند (سعدی۱ - ۲۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برجاس
تصویر برجاس
((بُ))
هدف، نشانه تیر. آماجگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بر جای
تصویر بر جای
بر جا، ثابت، برقرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برپای
تصویر برپای
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، برپا، هج، قائم، سرپا، برخاسته، ورپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برای
تصویر برای
بواسطه، بعلت، جهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجا
تصویر برجا
ثابت، برقرار، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برای
تصویر برای
به منظور، با این هدف که، به علت، به سبب، برای اختصاص دادن چیزی به کار می رود مثلاً این جعبه برای استفاده در مواقع ضروری است، در ازای، در برابر، نسبت به، به خاطر مثلاً برایش می میرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بجای
تصویر بجای
((بِ یِ))
در حق کسی، برای کسی، از جهت، از حیث، در برابر، در مقابل (برای مقایسه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برجا
تصویر برجا
((بَ))
شایسته، سزاوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برای
تصویر برای
((بَ یِ))
به علت، به سبب، به جهت (تعلیل را رساند)، به خاطر، به منظور (در بیان هدف و مقصود از چیزی)، در برابر (در بیان برابری و تقابل ارزش و مقدار چیزی)، در مدت زمان، به مدت، نسبت به (در بیان رابطه و نسبت میان دو امر)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برجای مانده
تصویر برجای مانده
فرسوده از ماندگی، باز پس مانده، مبتلا به بیماری فلج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجای داشتن
تصویر برجای داشتن
تثبیتثابت کردنبرقرار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابرجایی
تصویر پابرجایی
((بَ))
ثبات، پایداری
فرهنگ فارسی معین