جدول جو
جدول جو

معنی برپای

برپای
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، برپا، هج، قائم، سرپا، برخاسته، ورپا
تصویری از برپای
تصویر برپای
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با برپای

برپای

برپای
ایستاده سرپا، برقرار برجای، فرمانی است که نظامیان نشسته را دهند تا برخیزند و خبردار بایستند باحترام مافوق. یا برپا بودن، ایستادن روی پا بودن، یا برپا خاک کردن، حقیر شمردن پست شمردن حقیر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

برپای

برپای
برپا. قائم. ایستاده. سرپا:
ز خوردن همه روز بربسته لب
به پیش جهاندار برپای شب.
فردوسی.
دو اسب اندر آن دشت برپای بود
پر از گرد و رستم دگر جای بود.
فردوسی.
شگفت آمدش کانچنان جای دید
سپهر دل آرای برپای دید.
فردوسی.
همی بود برپای پردرد و خشم
پر از آرزو دل پر از آب چشم.
فردوسی.
همه قوم برپای می بودندی. (تاریخ بیهقی).
گفت ای بتو ملک عشق برپای
تا باشد عشق باش بر جای.
نظامی.
بر زمین بوسش آسمان برجای
و آفرینش زجاه او برپای.
نظامی.
نبینی زان همه یک خشت برپای
مدیح عنصری مانده ست بر جای.
نظامی عروضی
لغت نامه دهخدا

برجای

برجای
مستقرثابت، پایدار پایا باقی. یا برجای بودن، در محل خود بودن، ثابت بودن برقرار بودن، بجایدر جای، در حق دربارهء. توضیح لازم الاضافه است
فرهنگ لغت هوشیار

بسپای

بسپای
بسفایج، گیاهی پایا و خودرو، با بوتۀ کوتاه و برگ های بریده و بیضی که در طب قدیم مصرف دارویی داشته
بسپای
فرهنگ فارسی عمید

برجای

برجای
مُرَکَّب اَز: بر + جای، ثابت. پایدار. برقرار. برمکان و برمحل. (ناظم الاطباء) : پادشاهان ما را آنانکه گذشته اند ایزدشان بیامرزاد و آنچه برجایند باقی داراد. (تاریخ بیهقی)، رجوع به برجا شود
لغت نامه دهخدا