جدول جو
جدول جو

معنی برجاء

برجاء
(بَ)
مؤنث ابرج. زن فراخ چشم و آنکه سپیدی چشم او سخت سپید و سیاهی آن سخت سیاه باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- عین برجاء، چشمی فراخ و نیکو. (مهذب الاسماء). چشمی که سپیدی آن سخت سپید و سیاهی آن سخت سیاه بود. (ناظم الاطباء). رجوع به برج شود، بیرون شدن. تندی: آب از چشمه برمیجوشد. (از یادداشت مؤلف).
- جوشیدن به گفتار، از سرخشم و به تندی سخن گفتن:
بگفتار با مهتران برمجوش
بزور آنکه بیش از تو با وی مکوش.
اسدی.
- جوشیدن دل، شوریدن:
برجوش دلا که وقت جوش است
گویای جهان چرا خموش است.
نظامی.
، گرد آمدن. اجتماع کردن. به انبوهی گرد آمدن: و غوریان آنجا برجوشیدند. (تاریخ بیهقی). و ملاعین حصار غور برجوشیدند. (تاریخ بیهقی ص 111). مبارزان هر دو صف چون زنبور بهم برجوشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا