- برتاختن
- روان شدن، جاری گشتن
معنی برتاختن - جستجوی لغت در جدول جو
- برتاختن ((~. تَ))
- روا شدن، روا کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تحمل کردن
پیچاندن، تا کردن، برگرداندن، خمانیدن
جعلی، اختراع
برآوردن، تربیت کردن وآموختن
فهم کردن، درک کردن
ادرار یا شاش کردن
اعتنا
بلند کردن، دفع کردن، بالا گرفتن، بالا بردن
برپا شدن ایستادن مقابل نشستن، بیدار شدن، روییدن نمو کردن، طلوع کردن برآمدن، طغیان کردن عصیان کردن
برگشته برگردیده، برگردانیده، پیچیده، سوراخ کرده سفته، تحمل کرده تاب آورده
پیچیدن
برگرداندن برگردانیدن چیزی. یا برگاشتن روی. روی برگرداندن
پشت کردن، برگرداندن
ادا کردن، واپس دادن
عاصی، بی فرمانی کردن
برگردیده، برگشته، پیچیده
برگردانیدن، برای مثال عنان را بپیچید و برگاشت روی / برآمد ز لشکر یکی های هوی (فردوسی - ۱/۱۴۳) ، همی این سخن قارن اندیشه کرد / که برگاشت سلم روی از نبرد (فردوسی - ۱/۱۴۵) روی برگردانیدن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهختن
ادب کردن، تربیت کردن
برهختن
شاش کردن، ادرار کردن، پیشاب ریختن
آب افکندن، آب انداختن،برای مثال ز قلب آن چنان سوی دشمن بتاخت / که از هیبتش شیر نر آب تاخت (رودکی - ۵۴۱)
آب افکندن، آب انداختن،
ساختن، با هم ساختن، سازش کردن، سازگاری کردن
نشاندن، کسی را به نشستن وا داشتن، وادار به نشستن کردن، جا دادن، خاموش کردن آتش، شاندن
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر
بلند کردن، برافراختن
آهیختن، آهختن، آهنجیدن، آختن، اختن
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر
بلند کردن، برافراختن
آهیختن، آهختن، آهنجیدن، آختن، اختن
پول دادن، وام خود را ادا کردن
کارسازی کردن
ساختن
جلا دادن، آراستن
خالی کردن، تهی کردن
مرتب کردن
انجام دادن
فارغ شدن
مشغول گشتن
کارسازی کردن
ساختن
جلا دادن، آراستن
خالی کردن، تهی کردن
مرتب کردن
انجام دادن
فارغ شدن
مشغول گشتن
تحمل کردن، روگردانیدن، پیچیدن، تاب دادن، مقابله و برابری کردن
((پَ تَ))
فرهنگ فارسی معین
ادا کردن، کارسازی کردن، جلا دادن، به انتها رسانیدن، شرح دادن، خالی کردن، خلوت کردن، دور کردن، جدا کردن، آهنگ کار کردن، به کاری دست زدن، از کاری فارغ شدن، آماده کردن، ترتیب دادن