- بدکامه
- بدنیت، بدذات
معنی بدکامه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پر آرزو بسیار کام
بد کام
آرزومند، پرآرزو، پرحسرت
بدخواهی، بداندیشی، بدکام بودن
بداندیش، بدخواه
بدخواه، بدنیت، بداندیش، بدطینت
سوء شهرت، تهمت
پروژه
دیکتاتور، مستبد
دیباچه، عنوان، سر نامه
بیکار، بیهنر، ولگرد، بیفایده بیسود بیمصرف
نان خورشی که از شیر و ماست و غیره سازند با طعم ترش مری کامه کومه کامخ، آش و یخنی ترش، آش ترخانه آش بازرگان، گوارش گوارشت جوارش
روسری زنان
بد کام تلخ کام اندوهناک، خشمگین غضبناک، زاهد پرهیزگار، خواجه سرا
پیله ابریشم فیلق، نوعی از ابریشم که هنوز آنرا از هم نگشاده باشند، خرقه درویشان که از پاره های رنگارنگ دوخته باشند مرقع، رقعه و پینه که درویشان بر خود دوزند، خال گوشتی که از بشره آدمی برآمده باشد اژخ مانندی که از چهره شخص بر آید، گل چشم مانندی که از طلا و نقره یا از ابریشم سازند و بر کلاه طفلان دوزند، نگین و مهر انگشتری نگینی که بصورت بادام باشد، هر جنس مطبوع و نفیس
عمل بد کام
بد اندیش بد طینت بد ذات بد خواه
آنکه مرتکب کارهای بد شود بد کردار بد عمل بد فعل بدفعال، شریر موذی، فاسق فاجر زنا کار لواط کننده
کسی که بکام و میل خود رسیده باشد خود سر خود رای، هوی پرست هوس جوی
بدکرداری، بدکار بودن
چادر، چارقد، روسری زنان، برای مثال دریده ماه پیکر جامه در بر / فکنده لاله گون باشامه بر سر (فخرالدین اسعد - لغتنامه - باشامه)
بیکار، بی هنر، ولگرد، بی فایده
سخت کینه توز، بسیار کینه جو، کینه کش
ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بریشم، دمسق، سیلک، پناغ، دمسه، قزّ، کناغ، حریر، کج
جامۀ سبز
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامج، گربه بید، گربکو، بیدموش، مشک بید، پله
جامۀ سبز
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامج، گربه بید، گربکو، بیدموش، مشک بید، پله
رای ها و اندیشه های مختلف، تدبیرها و روش های مختلف، برای مثال جهانیان را دیدم بسی ز هر مذهب / بسی بدیدم از گونه گونه جدکاره (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۶)
مجموعه ای از کارهایی با طرح مشخص که در زمان خاصی انجام می شود، دستور کار، پرگرام، بخش های پخش شده از تلویزیون، رادیو، نمایش و مانند آن، جدولی برای انجام بعضی کارها مثلاً برنامۀ مسابقات، دستورالعمل داده شده به رایانه، آنچه در ابتدای نامه یا کتاب نوشته می شد، عنوان، دیباچه