جدول جو
جدول جو

معنی بدتابی - جستجوی لغت در جدول جو

بدتابی(بَ)
بدرفتاری. سؤسلوک. کج تابی. کج سری. رفتار سخت. مقابل خوش تابی. (یادداشت مؤلف).
- بدتابی کردن با کسی، بدرفتاری کردن با او. کج تابی کردن با او. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدحسابی
تصویر بدحسابی
عمل بدحساب، بدحساب بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدکاری
تصویر بدکاری
بدکرداری، بدکار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدذاتی
تصویر بدذاتی
بدذات بودن، بداصلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی تابی
تصویر بی تابی
بی قراری، بی آرامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
رسوایی، بی آبرویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
روشن (از نور ماه)، نوعی لامپ استوانه ای، لامپ فلورسنت، ایوان جلو عمارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرتابی
تصویر پرتابی
پرتاب شده، برای مثال به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی / هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست (حافظ - ۵۶)، سریع، جمع پرتابیان، تیرانداز، کمان دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستانی
تصویر بستانی
باغبان، مربوط به بستان مثلاً گیاهان بستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدسالی
تصویر بدسالی
خشکسالی، سال کمیابی و گرانی خواربار، قحط سالی، تنگ سال، تنگ سالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ردیابی
تصویر ردیابی
دنبال کردن رد و اثر کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدکامی
تصویر بدکامی
بدخواهی، بداندیشی، بدکام بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدراهی
تصویر بدراهی
بدراه بودن، به راه خطا رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ردیابی
تصویر ردیابی
چشپریابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی تابی
تصویر بی تابی
بیقراری بیطاقتی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته بوستانی کاشته منسوب به بستان بوستانی: گیاه بستانی، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
یا تخت مهتابی، نوعی آتشبازی، زرد کمرنگ شبیه بمهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهتابی
تصویر زهتابی
عمل و شغل زهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتابی
تصویر پاتابی
تو سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفتابی
تصویر آفتابی
سایبان، چتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستاخی
تصویر بستاخی
گستاخی، بی پروائی، جسارت، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتاوی
تصویر باتاوی
تو سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدسالی
تصویر بدسالی
خشکسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدرکابی
تصویر بدرکابی
عمل بد رکاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدراهی
تصویر بدراهی
گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
پرتاب شده گشاد داده شده رها شده، تیری که آنرا نیک دور توان انداخت. یا تیر پرتابی، سلاح که بسوی دشمن از انسان و حیوان پرتاب کنند چون زوبین و مطراق و جز آن، تیرانداز، جمع پرتابیان، غیر مقرب غیر معتمد مقابل استوار (معتمد)، جمع پرتابیان: (گروهی که پرتابیان ساختشان چپ انداز شد بر چپ حالت و چگونگی پرتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفتابی
تصویر آفتابی
منسوب به آفتاب، شمسی، در آفتاب پرورده، در آفتاب خشک شده، کشمش آفتابی، بی ابر، رنگ بگشته و داغ زده از آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرتابی
تصویر پرتابی
((پَ))
پرتاب شده، تیری که آن را نتوان بسیار دور انداخت، کماندار، تیرانداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهتابی
تصویر مهتابی
((مَ))
ایوان جلوی عمارت، نوعی لامپ که نورش به رنگ مهتاب است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی تابی
تصویر بی تابی
بی حوصلگی، بی قراری، بی صبری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
سوء شهرت، تهمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بهنابی
تصویر بهنابی
صرفا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفتابی
تصویر آفتابی
Sunny
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازتابی
تصویر بازتابی
Echoing, Reflective, Reflectively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بدنامی
تصویر بدنامی
Vilification
دیکشنری فارسی به انگلیسی