بدی وضع و حالت. ناخوشی. (از ناظم الاطباء). ضراء. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). ضر. ضرر. ضاروراء. رثاثه. رثوثه. بذاذت. (منتهی الارب) : مردی با اسپی نزدیک من فرستاد که چنانکه هستی برنشین و نزدیک من آی. من از بدحالی و برهنگی شرم داشتم. (سفرنامۀ ناصرخسرو).
بدسگال بودن. مقابل نیکوسگالی. (فرهنگ فارسی معین) : و با این همه رنج قصد خصمان و بدسگالی دشمنان بر اثر. (کلیله و دمنه). کید، مکیدت، بدسگالی. (منتهی الارب)
بدرفتاری. ناسازگاری. بدسلوکی. سؤسلوک: زآن می ترسم که از ره بدسازی وز غایت نامردمی و طنازی این سگ صفتان کنندای آهوچشم ناگاه ترا صید به روبه بازی. سرخسی (از لباب الالباب ج 1 ص 219). دل رامین همیشه زود سیر است ز بدسازی و بدخویی چو شیر است. (ویس و رامین). سر بدسازی را گذاشتن، سربدسری را برداشتن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بدساز شود