معنی بدذاتی - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با بدذاتی
بدذاتی
بدذاتی
بداصلی و بدگوهری و افساد. (ناظم الاطباء). - بدذاتی کردن، بداصلی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بدذاتی
بدذاتی
بداصلی، بدجنسی، بدخواهی، بدخیالی، بدرگی، بدسرشتی، بدطینتی، خبث، بدنفسی، شیطنت، کج نهادی متضاد: خوش ذاتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدذات
بدذات
بداصل و بدنژاد و کسی که نیک طینت نباشد. خبیث. (از آنندراج). بداصل و بدگوهر و مفسد. (ناظم الاطباء). بدفطرت. بدجبلت. بدگهر. مقابل خوش ذات. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
بدذات
بدذات
بداصل، بدجنس، بدخواه، بدسرشت، بدطینت، بدفطرت، بدکردار، بدگهر، بدنفس، بدنهاد، پست فطرت، خبیث، شریر، مفسد، ناجوانمرد متضاد: خوش باطن، خوش ذات، نیک گوهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.