جدول جو
جدول جو

معنی بخوریدن - جستجوی لغت در جدول جو

بخوریدن
(شُ دَ)
دیوانه شدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
لعن کردن، نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسوریدن
تصویر بسوریدن
بشوریدن، لعن کردن، نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
فریاد زدن، بانگ کردن، برای مثال تو دعا را سخت گیر و می شخول / عاقبت برهاندت از دست غول (مولوی - ۳۶۳) ناله کردن
پژمرده شدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
امید داشتن، توقع داشتن، برای مثال نکند میل بی هنر به هنر / که بیوسد ز زهر طعم شکر؟ (عنصری - ۳۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخوردان
تصویر بخوردان
ظرف فلزی که در آن بخور دود کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشوریدن
تصویر آشوریدن
شورانیدن، درهم کردن، برهم زدن، زیر و رو کردن، درهم ریختن، آمیختن، سرشتن، آشوردن، آشردن، فاشورانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
بخردن. مصروع شدن.
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ کَ دَ)
شوریدن. پشوریدن. نفرین و دعای بد کردن را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از مؤید الفضلاء). رجوع به پشوریدن شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ / دِ)
مصروع و هراسیده شده. (ناظم الاطباء). دیوزده و پری زده و آسیب زده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دَ)
بسولیدن. نفرین و دعای بد کردن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفرین کردن. نفرین کنانیدن. (شرفنامۀ منیری). نفرین کردن. (فرهنگ نظام) (مؤید الفضلاء) (سروری: بسورید). بد خواستن. لعنت کردن. رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 186 و بسولیدن و بشوریدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
باور کردن. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 181). پذیرفتن. قبول کردن. اعتماد داشتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصوریدن
تصویر تصوریدن
پنداشتن و اندیشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
فریاد زدن، بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخاریدن
تصویر شخاریدن
مجروح کردن، خراشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشوریدن
تصویر پشوریدن
نفرین کردن، لعن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروریدن
تصویر پروریدن
تیمار کردن، بار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوریدن
تصویر آشوریدن
آشوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورشیدن
تصویر خورشیدن
فراهم آوردن، جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
نفرین، دعای بد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخوردن
تصویر آبخوردن
آشامیدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
امید داشتن، توقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاریدن
تصویر بکاریدن
کاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکریدن
تصویر بشکریدن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژولیدن
تصویر بژولیدن
ژولیده شدن، ژولیده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
((بُ دَ))
لعن کردن، نفرین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
((بِ دَ))
حرکت دادن، کارسازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیوسیدن
تصویر بیوسیدن
((بَ دَ))
انتظار داشتن، چشم داشتن، طمع داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروریدن
تصویر پروریدن
((پَ وَ دَ))
پروردن، تغذیه، حمایت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشوریدن
تصویر پشوریدن
((پُ دَ))
نفرین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
خراشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
((شُ دَ))
بانگ کردن، با آهنگ خواندن، سوت زدن، ناله کردن، غریدن رعد، پژمرده شدن
فرهنگ فارسی معین
خاراندن
فرهنگ گویش مازندرانی