صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوده، فالوذج، برای مثال چون آن شاه پالوده گشت از بدی / بتابید از او فرّۀ ایزدی (فردوسی - ۱/۳۶)، فالوده، شربتی که با برف یا یخ و رشتۀ نشاسته یا سیب رنده شده درست می کنند، برای مثال ملک نقل دهان آلوده می خورد / به امّید شکر پالوده می خورد (نظامی۲ - ۲۴۶)
صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوده، فالوذَج، برای مِثال چُون آن شاه پالوده گشت از بدی / بتابید از او فرّۀ ایزدی (فردوسی - ۱/۳۶)، فالوده، شربتی که با برف یا یخ و رشتۀ نشاسته یا سیب رنده شده درست می کنند، برای مِثال ملک نقل دهان آلوده می خورد / به امّید شکر پالوده می خورد (نظامی۲ - ۲۴۶)
ابن محمد بن بالویه بیهقی. ابوالعباس بالویه. از رواه بود. در تاریخ بیهق آمده است: در این ناحیت (بیهق) وقفی است منسوب به بالویه، مولد او از مزینان بوده است و او را از محمد بن اسحاق بن خزیمه روایت باشد. او از ابوالعباس محمد بن شاذان و او از عمر بن زراره و او از اسماعیل بن ابراهیم بن علی بن کیسان و او از ابی ملیکه و او از ابن عباس روایت کرد که: ’کل صلوه لایقراء فیها فاتحه الکتاب فلاصلوه الا صلوه وراء الامام’ هر نمازی که در آن سورۀفاتحه خوانده نشود نماز نیست، مگر نمازی که پشت سر امام خوانده شود. (از تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 160)
ابن محمد بن بالویه بیهقی. ابوالعباس بالویه. از رواه بود. در تاریخ بیهق آمده است: در این ناحیت (بیهق) وقفی است منسوب به بالویه، مولد او از مزینان بوده است و او را از محمد بن اسحاق بن خزیمه روایت باشد. او از ابوالعباس محمد بن شاذان و او از عمر بن زراره و او از اسماعیل بن ابراهیم بن علی بن کیسان و او از ابی ملیکه و او از ابن عباس روایت کرد که: ’کل صلوه لایقراء فیها فاتحه الکتاب فلاصلوه الا صلوه وراء الامام’ هر نمازی که در آن سورۀفاتحه خوانده نشود نماز نیست، مگر نمازی که پشت سر امام خوانده شود. (از تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 160)
چاه میان سرای. (مهذب الاسماء). چاه سرتنگ در خانه که آب باران و جزآن در آن ریزد. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). چاه آبریز. راه آب خانه. (غیاث اللغات). چاه سرتنگی که آب مستعمل خانه در آن میریزد. (فرهنگ نظام). بلاّعه. بلّوعه. در لغت مصر بمعنی چاهی که در وسط خانه حفر شود. چاهی تنگ دهان است و آب باران بدان سرازیر گردد. سوراخ وسط خانه. ج، بوالیع و بلالیع. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). ج، بالوعات. (مهذب الاسماء) : هر کسی گوید من و تو لیک اندر شرط عشق فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن. اخسیکتی. آنچنان نزدیک بنماید ورا که دویدن گرد بالوعۀ سرا. مولوی. بفرمود تا سنگ صحن سرای بکندند و کردند نوباز جای که گلگونۀ خمر یاقوت فام بشستن نمی شد ز روی رخام عجب نیست بالوعه گر شد خراب که خورد اندران روز چندان شراب. سعدی (بوستان).
چاه میان سرای. (مهذب الاسماء). چاه سرتنگ در خانه که آب باران و جزآن در آن ریزد. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). چاه آبریز. راه آب خانه. (غیاث اللغات). چاه سرتنگی که آب مستعمل خانه در آن میریزد. (فرهنگ نظام). بَلاّعَه. بَلّوعَه. در لغت مصر بمعنی چاهی که در وسط خانه حفر شود. چاهی تنگ دهان است و آب باران بدان سرازیر گردد. سوراخ وسط خانه. ج، بوالیع و بلالیع. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). ج، بالوعات. (مهذب الاسماء) : هر کسی گوید من و تو لیک اندر شرط عشق فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن. اخسیکتی. آنچنان نزدیک بنماید ورا که دویدن گرد بالوعۀ سرا. مولوی. بفرمود تا سنگ صحن سرای بکندند و کردند نوباز جای که گلگونۀ خمر یاقوت فام بشستن نمی شد ز روی رخام عجب نیست بالوعه گر شد خراب که خورد اندران روز چندان شراب. سعدی (بوستان).
افزودن. بالیدن. نموکردن. بزرگ شدن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزرگ شدن و برآمدن و نموکردن: این نسب پیوسته او را بوده است کز شهنشاهان مه بالوده است. مولوی (ازجهانگیری) (از شعوری). و رجوع به بالیدن شود.
افزودن. بالیدن. نموکردن. بزرگ شدن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزرگ شدن و برآمدن و نموکردن: این نسب پیوسته او را بوده است کز شهنشاهان مه بالوده است. مولوی (ازجهانگیری) (از شعوری). و رجوع به بالیدن شود.
پرستو. ابابیل. بالوایه. (آنندراج). چلچله. مرغ بهشتی. (ناظم الاطباء). رجوع به بالوایه شود، آراسته، خوبی. نیکوئی. (برهان) (آنندراج) ، زیبا. گویند مردی براه است. (فرهنگ اسدی) ، آراستگی، برازش، برازیدن. (برهان) (آنندراج). بر راه کسی که در راه (مستقیم) است. (فرهنگ فارسی معین). - سربراه، مطیع. بی سرکشی و طغیان، بجا. مناسب. بموقع، نیکو. شایسته. (فرهنگ فارسی معین)
پرستو. ابابیل. بالوایه. (آنندراج). چلچله. مرغ بهشتی. (ناظم الاطباء). رجوع به بالوایه شود، آراسته، خوبی. نیکوئی. (برهان) (آنندراج) ، زیبا. گویند مردی براه است. (فرهنگ اسدی) ، آراستگی، برازش، برازیدن. (برهان) (آنندراج). بر راه کسی که در راه (مستقیم) است. (فرهنگ فارسی معین). - سربراه، مطیع. بی سرکشی و طغیان، بجا. مناسب. بموقع، نیکو. شایسته. (فرهنگ فارسی معین)
دهی است از دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر که در 33 هزارگزی باختری کلیبر و 25 هزار و پانصدگزی شوسۀ تبریز به اهر واقع است ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 272 تن سکنه، آب آنجا از رود خانه مردانقم و چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و میوه و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر که در 33 هزارگزی باختری کلیبر و 25 هزار و پانصدگزی شوسۀ تبریز به اهر واقع است ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 272 تن سکنه، آب آنجا از رود خانه مردانقم و چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و میوه و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)