معنی بالوده - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با بالوده
بالوده
- بالوده
- افزوده. نمو کرده. بزرگ شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به بالیده شود
لغت نامه دهخدا
بالوعه
- بالوعه
- چاهک چاهی که در آن باران و آبهای فاسد ریخته شود چاه فاضل آب آبریز
فرهنگ لغت هوشیار
بالودن
- بالودن
- رشد و نمو کردن چادری که درون آن از گاز پر سازند و به هوا رها کنند
فرهنگ لغت هوشیار