راندن. دور کردن: روا نداریم که مهتری (منوچهربن قابوس) درخواهد که با ما (مسعود) دوستی پیوندد و ما او را باززنیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132)، باز کشتن کشنده را. اقاده. (منتهی الارب)، خاموش کردن آتش و امثال آن: در دماغ می پرستان باز کش آتش سودابه آب چشم جام. سعدی
راندن. دور کردن: روا نداریم که مهتری (منوچهربن قابوس) درخواهد که با ما (مسعود) دوستی پیوندد و ما او را باززنیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132)، باز کشتن کشنده را. اِقادَه. (منتهی الارب)، خاموش کردن آتش و امثال آن: در دماغ می پرستان باز کش آتش سودابه آب چشم جام. سعدی
بازی کردن. باختن. (شعوری ج 1 ص 180) (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : زمانی سوی گوسفندان شویم ز بازیدن و لهو خندان شویم. فردوسی. چو طفل باهمه بازید و بی وفائی کرد عجب تر آنکه نگشتند هیچ از او استاد. سعدی.
بازی کردن. باختن. (شعوری ج 1 ص 180) (ناظم الاطباء) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : زمانی سوی گوسفندان شویم ز بازیدن و لهو خندان شویم. فردوسی. چو طفل باهمه بازید و بی وفائی کرد عجب تر آنکه نگشتند هیچ از او استاد. سعدی.
دوباره منصوب شدن. باز بر سر کار آمدن: پس یوسف مر این شرابدار را گفت چون پیش ملک خداوندت بنشینی وبمرتبت خویش بازشوی مرا یاد کن. (ترجمه طبری بلعمی)، مقاومت کردن. مخالف بودن: لختی رطوبت که اندر تن بکار آید و با قوت صفرا بازکوشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). قوت خون اندر تن بکار آید تا سردی آن [سردی خلط خام] بازکوشد و آن را بپزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ممکن است که اندر بعضی جسمها هر چهار کیفیت با یکدیگر بازکوشند و هر چهار برابر آیند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر طرنجیده باشد و با انگشت [انگشت طبیب گاه فرو بردن انگشت در آماس] بازکوشد بحس لمس فرق توان کرد میان چیزی که از باد پر شده باشد و چیزی که از مادۀ دیگر پر شده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). قوت آب او [آب شیر] که اسهال کننده است و قوت پنیر که ضد اوست هر یک کار خویش کردن گیرد و با یکدیگر بازکوشند و روغن با قوت آب یار شود... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پوست عضو بطرنجاند و بادست بازکوشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
دوباره منصوب شدن. باز بر سر کار آمدن: پس یوسف مر این شرابدار را گفت چون پیش ملک خداوندت بنشینی وبمرتبت خویش بازشوی مرا یاد کن. (ترجمه طبری بلعمی)، مقاومت کردن. مخالف بودن: لختی رطوبت که اندر تن بکار آید و با قوت صفرا بازکوشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). قوت خون اندر تن بکار آید تا سردی آن [سردی خلط خام] بازکوشد و آن را بپزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ممکن است که اندر بعضی جسمها هر چهار کیفیت با یکدیگر بازکوشند و هر چهار برابر آیند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر طرنجیده باشد و با انگشت [انگشت طبیب گاه فرو بردن انگشت در آماس] بازکوشد بحس لمس فرق توان کرد میان چیزی که از باد پر شده باشد و چیزی که از مادۀ دیگر پر شده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). قوت آب او [آب ِ شیر] که اسهال کننده است و قوت پنیر که ضد اوست هر یک کار خویش کردن گیرد و با یکدیگر بازکوشند و روغن با قوت آب یار شود... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پوست عضو بطرنجاند و بادست بازکوشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)