جدول جو
جدول جو

معنی بادکنک - جستجوی لغت در جدول جو

بادکنک
کیسۀ کوچک پلاستیکی استوانه ای یا کروی شکل که برای بازی یا تزئین آن را پر از باد می کنند، در علم زیست شناسی مثانه
فرهنگ فارسی عمید
بادکنک
(کُ نَ)
مثانۀ گوسفند و گاو و مانند آن که بمالند تا نازک شود و باد در آن دمند و سر آن محکم کنند بازیچۀ کودکان را.
لغت نامه دهخدا
بادکنک
نوعی از اسباب بازی کودکان که از لاستیک بشکل کره استوانه و غیره سازند و کودکان آن را باد کرده بهوا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
بادکنک
((کُ نَ))
نوعی اسباب بازی از جنس لاستیک و به شکل کیسه که آن را پر باد می کنند، کیسه ای پر از هوا در ماهیان
فرهنگ فارسی معین
بادکنک
اگر بادکنک بزرگ و به واقع یک بالن بود در خواب کاری است که بزرگ می نماید و شما در خود توانائی انجام آن را ندارید. چنانچه در خواب چنین بالنی را به شما دادند کاری به عظمت و بزرگی آن به شما پیشنهاد می شود که می تواند شما را در خود غرق کند و فرو ببرد. چنانچه به وسیله آن بالن از زمین بلند شدید و به هوا رفتید به شما می گوید از واقعیات زندگی دور می شوید و تکیه گاهی را از دست می دهید بی آن که نقطه اتکا قابل اطمینانی بیابید. اگر در سبد بالن ایستاده بودید، عشقی سر راه شما قرار می گیرد که بسیار هیجان انگیز است. اگر دختر جوانی ببینید که با بالن پرواز می کند به مردی شوهر می کند که در شهری دور از محل اقامت او خانه دارد. اگر با بالن به دور دستهای آسمان رفتید که زمین زیر پایتان محو شد و شما همچنان به طور عمودی بالا می رفتید به هیچوجه خوب نیست (به پرواز در حرف (پ) نگاه کنید). اگر بیننده خواب ببیند که سوار بالنی است ولی بالن ناگاه ترکید هم چنان نیکو نیست و شایسته آن است که بیننده خواب چندی مراقب خود باشد و از ایجاد برخورد های تند و خشن خودداری کند. اگر بادکنک کوچک بود و ترکید بیننده خواب یکی از انگیزه های عاطفی و احساسی خود را از دست می دهد. برای دختران و پسران جوان بیهودگی اولین عشقی است که ملاقات می کنند. اگر بالنی را در حال پرواز در آسمان دیدید که مردم به تماشا ایستاده بودند هیجانی عمومی به وجود می آید که امید بخش است. روی هم رفته دیدن بالن بد نیست.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادامک
تصویر بادامک
(دخترانه)
بادام کوچک، نوعی درخت بادام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باتینک
تصویر باتینک
(دخترانه)
غنچه تازه شکفته (نگارش کردی: باتینک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادبرک
تصویر بادبرک
بادبادک، نوعی وسیلۀ بازی از جنس کاغذ، پلاستیک و چوب که آن را به کمک نخ به هوا می فرستند، کاغذباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادامک
تصویر بادامک
نوعی بادام وحشی با میوه های کوچک تر از بادام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادرنگ
تصویر بادرنگ
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس، باتو، برای مثال بین که دیباباف رومی در میان کارگاه / دیبهی دارد به کار اندر به رنگ بادرنگ (منوچهری - ۶۱)گاهواره، برای مثال ای حبه دزد بوده ز گاواره تا به گور / وی زن به مزد تا به جنازه ز بادرنگ (سوزنی- مجمع الفرس - بادرنگ)اسب راهوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادرنج
تصویر بادرنج
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنگ، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس، باتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
بابونه، گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، تفّاح الارض، کوبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادشکن
تصویر بادشکن
ویژگی هر دارویی که نفخ شکم را برطرف می کند، بادبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادسنج
تصویر بادسنج
خام طمع، خیال باف، خودبین، متکبر، برای مثال جمله نفس های تو ای باد سنج / کیل زبان است و ترازوی رنج (نظامی۱ - ۳۹)، که چند از مقالات آن بادسنج / که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج (سعدی۱ - ۹۰)آلتی برای اندازه گیری فشار باد و سنجش سرعت آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادهنج
تصویر بادهنج
بادآهنگ، دریچه، روزنه، دریچه که برای وزیدن باد باز کنند
فرهنگ فارسی عمید
درختی خاردار با گل های سرخ و سفید و میوۀ کوچک سرخ و تلخ مزه که در جنگل های شمال ایران می روید
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
گسیختگی و پارگی و دریدگی. (ناظم الاطباء) ، قسمی یراق کم عرض به پهنای دو قیطان که بحاشیۀ جامۀ زنان دوختندی زینت را
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است جزء دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل که در 48 هزارگزی جنوب باختری اردبیل و 15 هزارگزی شوسۀ اردبیل به تبریز در کوهستان واقع است. ناحیه ای است با آب وهوای معتدل و 307 تن سکنه و آب آن از چشمه و رود خانه باش کند تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ نَ)
که مکنت دارد. ثروتمند. پولدار. ملاک. صاحب ثروت. و رجوع به مکنت شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
یا بازآنکه. بمعنی با آنکه: پس شرط است که نعمت در طاعت صرف کنی و به معصیت صرف نکنی چنانکه فرمان است بازآنک وی را در هیچ حظ ونصیب نیست که وی منزه است. (کیمیای سعادت). یکی عبداﷲ مبارک را گفت یا زاهد، گفت عمر عبدالعزیز است زاهد که مال دنیا در دست وی است و بازانک بر آن قادر است در آن زاهد است، من چیزی ندارم. در چه زاهد باشم ؟ (کیمیای سعادت). نمی بینند که بسیار خلق را در بلا و بیماری و گرسنگی و تشنگی میدارد در این جهان بازانک کریم و رحیم است. (کیمیای سعادت). و نگویند که خدای تعالی کریم و رحیم است بی تجارت و حراثت خود روزی دهد، بازآنک خدای تعالی روزی ضمان کرده است. (کیمیای سعادت). و تاریخ دانستن بازانک فایدۀ بزرگ دارد سهل التناول (؟) باشد. (از تاریخ بیهق). و بازآنک جنگ سخت تر از جانب دروازۀ شتربانان و برج قراقوش بود. (جهانگشای جوینی). اهالی نشابور چون دیدند که کار جدست و این قوم نه آنند که دیده بودند و بازانک سه هزار چرخ بر دیوار باره بر کار داشتند. (جهانگشای جوینی). و تأدیب عنیف کنند و بازآنک در عین کارزار باشند هرچ بکار آید از انواع اخراجات هم از ایشان ترتیب سازند. (جهانگشای جوینی). صورت دیگر آن نیز بازآنکه است که بهمان معنی با آنکه آمده: نبینی که حیوان که آدمی را ببیند از وی حشمت گیرد و یا از وی بگریزد... بازآنکه آن حیوان در قوت کاملتر باشد. (حدائق الانوار امام فخر رازی). مونککاقاآن بازآنکه از راه سن در اول درجۀ جوانی بود. (جهانگشای جوینی). چون ضبط و ترتیب پسران بازآنکه هر یک خانی اند و در قالب عقل جانی. (جهانگشای جوینی). و منتخب الدین بازآنکه منصب دیوان انشا با منادمت جمع داشت. (جهانگشای جوینی) ، بازپرسیدن بیمار، عیادت او: گفتند صحبت با که داریم ؟ گفت آنکه چون بیمار شوی ترا بازپرسد و چون گناهی کنی توبه قبول کند و هر چه حق از تو داند از او پوشیده نبود. (تذکرهالاولیاء عطار).
خواهم که پیش میرمت ای بیوفا طبیب
بیمار بازپرس که در انتظارمت.
حافظ.
، مؤاخذه کردن: گفت: چرا دیگر بازنپرسیدید؟ گفتند چنین بایست کرد. پس از این چنین کنیم. امیر گفت اگر حدیث این حاجب سرای در میان نبودی فرمودمی تا شما را گردن زدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 444). کوتوال را گفت (امیرمحمد) تا از حاجب بازپرسند تا سبب چه بود که کسی نزدیک من نمی آید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
آلتی است که وزیدن باد را در دریا پیش از وزیدن نماید، و کنایه از شخص خودبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادشکن
تصویر بادشکن
داروئی که نفخ معده را بنشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
بابونه
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بادام وحشی که در کوههای اطراف کرج در ارتفاعات 1400 متری میروید بارشین جرگه بادامچه، لوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبرک
تصویر بادبرک
کاغذ باد
فرهنگ لغت هوشیار
نزله بند معزمی که پاره ای دردها را چون سر درد و غیره با عزیمت علاج کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادرنج
تصویر بادرنج
بالنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادرنگ
تصویر بادرنگ
ترنج، نوعی از خیار که خیار بالنگ نیز گویند، بالنگ
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گل سرخیان که خاردار است و دارای گلهای سفید و قرمز و صورتی میباشد. گل آذینش دیهیم است. میوه اش قرمز و کوچک و کمی تلخ مزه است. این گیاه دارای گونه های مختلفی است که در تمام جنگلهای شمالی ایران (طوالش و گیلان و کلارستاق و نور و کجور و گرگان) وجود دارد و بیشتر در ارتفاعات فوقانی جنگل دیده میشود می انز راج اربو الم دلی الندری گارن. ملج غبیرای بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
((نِ))
گیاهی خوشبو و پر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید، بابونه، بانونج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادشکن
تصویر بادشکن
((ش ِ کَ))
دارویی که نفخ شکم بنشاند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادسنج
تصویر بادسنج
((سَ))
ابزاری برای اندازه گیری شدت و سرعت باد، کنایه، از، بیهوده کار، یاوه گو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادسنج
تصویر بادسنج
آنمومتر
فرهنگ واژه فارسی سره
بادکنک
فرهنگ گویش مازندرانی
آبشش ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی