جدول جو
جدول جو

معنی بازانک

بازانک
(کِ)
یا بازآنکه. بمعنی با آنکه: پس شرط است که نعمت در طاعت صرف کنی و به معصیت صرف نکنی چنانکه فرمان است بازآنک وی را در هیچ حظ ونصیب نیست که وی منزه است. (کیمیای سعادت). یکی عبداﷲ مبارک را گفت یا زاهد، گفت عمر عبدالعزیز است زاهد که مال دنیا در دست وی است و بازانک بر آن قادر است در آن زاهد است، من چیزی ندارم. در چه زاهد باشم ؟ (کیمیای سعادت). نمی بینند که بسیار خلق را در بلا و بیماری و گرسنگی و تشنگی میدارد در این جهان بازانک کریم و رحیم است. (کیمیای سعادت). و نگویند که خدای تعالی کریم و رحیم است بی تجارت و حراثت خود روزی دهد، بازآنک خدای تعالی روزی ضمان کرده است. (کیمیای سعادت). و تاریخ دانستن بازانک فایدۀ بزرگ دارد سهل التناول (؟) باشد. (از تاریخ بیهق). و بازآنک جنگ سخت تر از جانب دروازۀ شتربانان و برج قراقوش بود. (جهانگشای جوینی). اهالی نشابور چون دیدند که کار جدست و این قوم نه آنند که دیده بودند و بازانک سه هزار چرخ بر دیوار باره بر کار داشتند. (جهانگشای جوینی). و تأدیب عنیف کنند و بازآنک در عین کارزار باشند هرچ بکار آید از انواع اخراجات هم از ایشان ترتیب سازند. (جهانگشای جوینی). صورت دیگر آن نیز بازآنکه است که بهمان معنی با آنکه آمده: نبینی که حیوان که آدمی را ببیند از وی حشمت گیرد و یا از وی بگریزد... بازآنکه آن حیوان در قوت کاملتر باشد. (حدائق الانوار امام فخر رازی). مونککاقاآن بازآنکه از راه سن در اول درجۀ جوانی بود. (جهانگشای جوینی). چون ضبط و ترتیب پسران بازآنکه هر یک خانی اند و در قالب عقل جانی. (جهانگشای جوینی). و منتخب الدین بازآنکه منصب دیوان انشا با منادمت جمع داشت. (جهانگشای جوینی) ، بازپرسیدن بیمار، عیادت او: گفتند صحبت با که داریم ؟ گفت آنکه چون بیمار شوی ترا بازپرسد و چون گناهی کنی توبه قبول کند و هر چه حق از تو داند از او پوشیده نبود. (تذکرهالاولیاء عطار).
خواهم که پیش میرمت ای بیوفا طبیب
بیمار بازپرس که در انتظارمت.
حافظ.
، مؤاخذه کردن: گفت: چرا دیگر بازنپرسیدید؟ گفتند چنین بایست کرد. پس از این چنین کنیم. امیر گفت اگر حدیث این حاجب سرای در میان نبودی فرمودمی تا شما را گردن زدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 444). کوتوال را گفت (امیرمحمد) تا از حاجب بازپرسند تا سبب چه بود که کسی نزدیک من نمی آید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا