در قافیه تکرار کردن قافیه های شعر در لفظ و معنی که از عیوب قافیه است، پایمال کردن ایطای خفی: تکرار کردن قافیه های شعر به طوری که ظاهر نباشد مانند دانا و بینا، آب و گلاب، شاخسار و کوهسار ایطای جلی: تکرار کردن قافیه های شعر به طوری که ظاهر باشد مانند دردمند و نیازمند، ستمگر و افسون گر، سیمین و زرین
در قافیه تکرار کردن قافیه های شعر در لفظ و معنی که از عیوب قافیه است، پایمال کردن ایطایِ خفی: تکرار کردن قافیه های شعر به طوری که ظاهر نباشد مانند دانا و بینا، آب و گلاب، شاخسار و کوهسار ایطایِ جلی: تکرار کردن قافیه های شعر به طوری که ظاهر باشد مانند دردمند و نیازمند، ستمگر و افسون گر، سیمین و زرین
فروپوشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برپوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). و منه قوله تعالی: ’فاغشیناهم فهم لایبصرون’ (قرآن 9/36). (از منتهی الارب) (آنندراج). پوشیدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی).
فروپوشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برپوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). و منه قوله تعالی: ’فاغشیناهم فهم لایبصرون’ (قرآن 9/36). (از منتهی الارب) (آنندراج). پوشیدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی).
رشوه دادن. (منتهی الأرب). پاره دادن حاکم یا قاضی را، به رشدرسیده. - ارشد اولاد یا اولاد ارشد، آنکه در میانۀ اولاد کسی بارشدتر و باهوشتر از همه باشد. و در تداول عوام فارسی زبان، اسن و اکبر فرزندان: حسن بن علی علیهما السلام فرزند ارشد فاطمه بنت رسول صلوات اﷲ علیهاست. - صاحب منصب ارشد، صاحب منصبی که درجۀ او برتر از دیگران باشد. - طریق ارشد، به رشدتر. اقصد. راه راست تر. قریب تر بمطلب. (آنندراج)
رشوه دادن. (منتهی الأرب). پاره دادن حاکم یا قاضی را، به رشدرسیده. - ارشد اولاد یا اولاد ارشد، آنکه در میانۀ اولاد کسی بارشدتر و باهوشتر از همه باشد. و در تداول عوام فارسی زبان، اسن و اکبر فرزندان: حسن بن علی علیهما السلام فرزند ارشد فاطمه بنت رسول صلوات اﷲ علیهاست. - صاحب منصب ارشد، صاحب منصبی که درجۀ او برتر از دیگران باشد. - طریق ارشد، به رشدتر. اَقصد. راه راست تر. قریب تر بمطلب. (آنندراج)
جمع واژۀ شی ٔ، بمعنی چیز، و کلمه اشیاء برحسب مذهب اخفش افعلاء است جمع بر غیر واحد خود مانند شعراء، زیرا فاعل بر فعلاء جمع نشود پس همزه را که میان یاو الف است جهت تخفیف حذف کردند و از اینرو غیرمصروف آید و بعقیدۀ خلیل فعلاء است که بدل جانشین آن باشد و جمع واحد مستعمل آنست که شی ٔ باشد و چون دو همزه را در آخر آن ثقیل یافتند نخستین به اول کلمه نقل کردند و گفتند: اشیاء بر وزن لفعاء. و برحسب مذهب کسائی افعال است مانند فرخ و افراخ که از جهت کثرت استعمال و مشابهت به فعلاء در جمع به الف و تا مانندصحراء و صحراوات ممنوع الصرف آید. و فراء شی ٔ را مخفف از مشدد گوید مانند هیّن و هین. (از منتهی الارب). جمع واژۀ شی ٔ. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 63). چیزها. (آنندراج). و در فارسی گاه همزۀ آخر آن را در شعر حذف کنند و گویند اشیا. و در تعریف اشیاء گویند: آنهایی که علم به آنها و خبر دادن از آنها صحیح باشد. و رجوع به شی ٔ و اشیا و معجم البلدان چ مصر ج 1 ص 266 شود
جَمعِ واژۀ شی ٔ، بمعنی چیز، و کلمه اشیاء برحسب مذهب اخفش اَفْعِلاء است جمع بر غیر واحد خود مانند شعراء، زیرا فاعل بر فُعَلاء جمع نشود پس همزه را که میان یاو الف است جهت تخفیف حذف کردند و از اینرو غیرمصروف آید و بعقیدۀ خلیل فَعْلاء است که بدل جانشین آن باشد و جمع واحد مستعمل آنست که شی ٔ باشد و چون دو همزه را در آخر آن ثقیل یافتند نخستین به اول کلمه نقل کردند و گفتند: اشیاء بر وزن لفعاء. و برحسب مذهب کسائی افعال است مانند فَرْخ و افراخ که از جهت کثرت استعمال و مشابهت به فَعْلاء در جمع به الف و تا مانندصحراء و صحراوات ممنوع الصرف آید. و فراء شی ٔ را مخفف از مشدد گوید مانند هَیِّن و هَیْن. (از منتهی الارب). جَمعِ واژۀ شی ٔ. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 63). چیزها. (آنندراج). و در فارسی گاه همزۀ آخر آن را در شعر حذف کنند و گویند اشیا. و در تعریف اشیاء گویند: آنهایی که علم به آنها و خبر دادن از آنها صحیح باشد. و رجوع به شی ٔ و اشیا و معجم البلدان چ مصر ج 1 ص 266 شود
زکام زده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زکام گرفتن. زکام شدن. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ طفل، بمعنی صغیر از هر چیز: هو یسعی لی فی اطفال الحوائج، یعنی در نیازهای خرد و از این معنی است: الاّ ان یعرّج بی طفل، یعنی نیاز اندک همچون: آتش روشن کردن یا خوردن خوراک یا برآوردن حاجت. (از اقرب الموارد). رجوع به طفل شود
زکام زده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زکام گرفتن. زکام شدن. (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ طِفْل، بمعنی صغیر از هر چیز: هو یسعی لی فی اطفال الحوائج، یعنی در نیازهای خُرد و از این معنی است: الاّ ان یعرّج بی طفل، یعنی نیاز اندک همچون: آتش روشن کردن یا خوردن خوراک یا برآوردن حاجت. (از اقرب الموارد). رجوع به طِفْل شود
هرآنچه خواهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - فعال مایشاء، شخص خود مختار و لگام گسیخته و مستبد. آنکه هرچه بخواهد می کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فعال مایرید و فعال مایشاء شود
هرآنچه خواهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - فعال مایشاء، شخص خود مختار و لگام گسیخته و مستبد. آنکه هرچه بخواهد می کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به فعال مایرید و فعال مایشاء شود
پایمال کردن، شایگان آوردن، سپردن، وا داشتن به کاری، نا دانسته بسپردن، دادن بکسی چیزی را، بر کار نادانسته و ناپیدا فرمودن کسی را، قدم بر جای قدمی دیگر نهادن، باز گردانیدن قافیه ای دوبار، از بین بردن
پایمال کردن، شایگان آوردن، سپردن، وا داشتن به کاری، نا دانسته بسپردن، دادن بکسی چیزی را، بر کار نادانسته و ناپیدا فرمودن کسی را، قدم بر جای قدمی دیگر نهادن، باز گردانیدن قافیه ای دوبار، از بین بردن