نام جزیره ای متعلق بسویس که بوسیلۀ باب قالمار از ساحل جدا می گردد. طولش به 150 و عرضش به 13 کیلومتر بالغ میشود و 30000 تن سکنه و جنگل ها و چراگاههای بسیار عالی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
نام جزیره ای متعلق بسویس که بوسیلۀ باب قالمار از ساحل جدا می گردد. طولش به 150 و عرضش به 13 کیلومتر بالغ میشود و 30000 تن سکنه و جنگل ها و چراگاههای بسیار عالی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
بندی آهنی که بر گردن یا دست و پای زندانیان می بستند، برای مثال چون خانۀ بیگانه ش آشنا شد / خو کرد در این بند و زاولانه (ناصرخسرو - ۲۲۹)، حلقه و زنجیری که به پای اسب و استر می بستند، بخو، گیسوی پیچیده
بندی آهنی که بر گردن یا دست و پای زندانیان می بستند، برای مِثال چون خانۀ بیگانه ش آشنا شد / خو کرد در این بند و زاولانه (ناصرخسرو - ۲۲۹)، حلقه و زنجیری که به پای اسب و استر می بستند، بخو، گیسوی پیچیده
نام کوه مرتفعی است در طرف جنوب شرقی از کشورفرانسه در بین دو ایالت ایزره و آلپ علیا، و ارتفاع آن به 4102 متر بالغ گردد. (از قاموس الاعلام ترکی) ، عقل، دانش. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) ، فر و زیبایی، شادی و خوشحالی. (هفت قلزم) ، زندگانی. (برهان) (ناظم الاطباء) ، مکروفریب و حیله. (برهان) (ناظم الاطباء) ، سگ انگور. (برهان) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). عنب الثعلب. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به اورنگ شود
نام کوه مرتفعی است در طرف جنوب شرقی از کشورفرانسه در بین دو ایالت ایزره و آلپ علیا، و ارتفاع آن به 4102 متر بالغ گردد. (از قاموس الاعلام ترکی) ، عقل، دانش. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) ، فر و زیبایی، شادی و خوشحالی. (هفت قلزم) ، زندگانی. (برهان) (ناظم الاطباء) ، مکروفریب و حیله. (برهان) (ناظم الاطباء) ، سگ انگور. (برهان) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج). عنب الثعلب. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به اورنگ شود
جمع واژۀ ولد به معنی فرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : تا داد من از دشمن اولاد پیمبر بدهد بتمام ایزد دادار تعالی. ناصرخسرو. ای امت برگشته ز اولاد پیمبر اولاد پیمبر حکم روز قضااند. ناصرخسرو. - اولاد الزنا، زادۀ زنا. سند: گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند زانک من سهیلم کآمدم بر موت اولادالزنا. خاقانی. - اولاد درزه، فرومایگان و مردم درزی (دوزنده و جولاهه). - اولاددوست، کسی که فرزند دوست میدارد. - اولاد ضباع، چهار ستاره که بر دست چپ بقار است. رجوع به نفایس الفنون شود. - اولاد ظبا، کواکبی از دب اکبر... رجوع به دب اکبر از صور کواکب نفایس الفنون شود. - اولاد علاّت، فرزندان زنان پدر. - اولاد فاطمه، فرزندان فاطمۀ زهرا دختر پیغمبر اکرم: یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه یارب به خون پاک شهیدان کربلا. سعدی. رجوع به ولد شود
جَمعِ واژۀ ولد به معنی فرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : تا داد من از دشمن اولاد پیمبر بدهد بتمام ایزد دادار تعالی. ناصرخسرو. ای امت برگشته ز اولاد پیمبر اولاد پیمبر حکم روز قضااند. ناصرخسرو. - اولاد الزنا، زادۀ زنا. سند: گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند زانک من سهیلم کآمدم بر موت اولادالزنا. خاقانی. - اولاد دَرزَه، فرومایگان و مردم درزی (دوزنده و جولاهه). - اولاددوست، کسی که فرزند دوست میدارد. - اولاد ضباع، چهار ستاره که بر دست چپ بقار است. رجوع به نفایس الفنون شود. - اولاد ظبا، کواکبی از دب اکبر... رجوع به دب اکبر از صور کواکب نفایس الفنون شود. - اولاد عَلاّت، فرزندان زنان پدر. - اولاد فاطمه، فرزندان فاطمۀ زهرا دختر پیغمبر اکرم: یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه یارب به خون پاک شهیدان کربلا. سعدی. رجوع به ولد شود
بروزن پولاد بقول شاهنامه نام پسر گاندی (غندی پهلوان تورانی فرماندار قطعه ای از مازندران (به حدس یوستی آلمانی از کلمه وردات به معنی پیش بردن یا ادعا آمده است). (فرهنگ لغات شاهنامه). نام راه دار مازندران. (انجمن آرا) (آنندراج). نام دیوی از مازندران. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (برهان). نام دیوی که رستم براه هفتخوانش بسته بود و او رستم را رهبری کرد و به جاییکه کیکاوس بسته بود برد و مقام دیو سفید بنمود و بعد کشته شدن دیو سفید و پادشاه مازندران، رستم او را پادشاهی مازندران داد. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء) : بدان مرز اولاد بد پهلوان یکی نامدار دلیر و جوان. فردوسی. گرفت او کمرگاه دیو سفید چو ارژنگ و غندی واولاد و بید. فردوسی. همی گشت اولاد در مرغزار ابا نامداران ز بهر شکار. فردوسی
بروزن پولاد بقول شاهنامه نام پسر گاندی (غندی پهلوان تورانی فرماندار قطعه ای از مازندران (به حدس یوستی آلمانی از کلمه وردات به معنی پیش بردن یا ادعا آمده است). (فرهنگ لغات شاهنامه). نام راه دار مازندران. (انجمن آرا) (آنندراج). نام دیوی از مازندران. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (برهان). نام دیوی که رستم براه هفتخوانش بسته بود و او رستم را رهبری کرد و به جاییکه کیکاوس بسته بود برد و مقام دیو سفید بنمود و بعد کشته شدن دیو سفید و پادشاه مازندران، رستم او را پادشاهی مازندران داد. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء) : بدان مرز اولاد بد پهلوان یکی نامدار دلیر و جوان. فردوسی. گرفت او کمرگاه دیو سفید چو ارژنگ و غندی واولاد و بید. فردوسی. همی گشت اولاد در مرغزار ابا نامداران ز بهر شکار. فردوسی
مولانا در ترکی بر گرفته از مولی: سرور ما راهبر ما پاژ نام برخی از هست شناسان ایرانی به ویژه جلال الدین محمد بلخی مولای ما. توضیح در عنوان خلفای فاطمی مصر. ایمه و عرفا بکار رود
مولانا در ترکی بر گرفته از مولی: سرور ما راهبر ما پاژ نام برخی از هست شناسان ایرانی به ویژه جلال الدین محمد بلخی مولای ما. توضیح در عنوان خلفای فاطمی مصر. ایمه و عرفا بکار رود