جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اولاد

اولاد

اولاد
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی در مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
اولاد
فرهنگ نامهای ایرانی

اولاد

اولاد
جمع ولد، فرزندان زاکی جمع ولد زادگان فرزندان توضیح در تخاطب فارسی گاه بجای مفرد آید: احمد اولاد من است حسن اولاد ارشد است. فرزند
فرهنگ لغت هوشیار

اولاد

اولاد
بروزن پولاد بقول شاهنامه نام پسر گاندی (غندی پهلوان تورانی فرماندار قطعه ای از مازندران (به حدس یوستی آلمانی از کلمه وردات به معنی پیش بردن یا ادعا آمده است). (فرهنگ لغات شاهنامه). نام راه دار مازندران. (انجمن آرا) (آنندراج). نام دیوی از مازندران. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (برهان). نام دیوی که رستم براه هفتخوانش بسته بود و او رستم را رهبری کرد و به جاییکه کیکاوس بسته بود برد و مقام دیو سفید بنمود و بعد کشته شدن دیو سفید و پادشاه مازندران، رستم او را پادشاهی مازندران داد. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء) :
بدان مرز اولاد بد پهلوان
یکی نامدار دلیر و جوان.
فردوسی.
گرفت او کمرگاه دیو سفید
چو ارژنگ و غندی واولاد و بید.
فردوسی.
همی گشت اولاد در مرغزار
ابا نامداران ز بهر شکار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

اولاد

اولاد
جَمعِ واژۀ ولد به معنی فرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) :
تا داد من از دشمن اولاد پیمبر
بدهد بتمام ایزد دادار تعالی.
ناصرخسرو.
ای امت برگشته ز اولاد پیمبر
اولاد پیمبر حکم روز قضااند.
ناصرخسرو.
- اولاد الزنا، زادۀ زنا. سند:
گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند زانک
من سهیلم کآمدم بر موت اولادالزنا.
خاقانی.
- اولاد دَرزَه، فرومایگان و مردم درزی (دوزنده و جولاهه).
- اولاددوست، کسی که فرزند دوست میدارد.
- اولاد ضباع، چهار ستاره که بر دست چپ بقار است. رجوع به نفایس الفنون شود.
- اولاد ظبا، کواکبی از دب اکبر... رجوع به دب اکبر از صور کواکب نفایس الفنون شود.
- اولاد عَلاّت، فرزندان زنان پدر.
- اولاد فاطمه، فرزندان فاطمۀ زهرا دختر پیغمبر اکرم:
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا.
سعدی.
رجوع به ولد شود
لغت نامه دهخدا

پولاد

پولاد
آهن سخت و کوبیده، نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرماندهان دلاور ایرانی در زمان کیقباد
پولاد
فرهنگ نامهای ایرانی