جدول جو
جدول جو

معنی انتساج - جستجوی لغت در جدول جو

انتساج(اِ تِ)
بافته شدن. (تاج المصادر بیهقی). مطاوعۀ نسج کند. (از اقرب الموارد) ، ناصح شمردن، گویند: انتصحنی فاننی لک ناصح. (از اقرب الموارد) ، نصیحت کردن. (مصادر زوزنی) : شیخ جلیل شمس الکفاه میان او و سلطان به اصلاح و انتصاح سعی میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی 359)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انتسال
تصویر انتسال
دارای نسل شدن، فرزنددار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتساخ
تصویر انتساخ
نسخه برداشتن، نسخه گرفتن، نوشتن از روی چیزی، نسخه برداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتساب
تصویر انتساب
نسبت داشتن، خود را به کسی نسبت دادن، پیوستگی، خویشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتساق
تصویر انتساق
نظم پذیرفتن، منظم شدن، مرتب شدن، نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتهاج
تصویر انتهاج
راه روشن و آشکار جستن، راه جستن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بلند گردیدن هر دو پهلوی ستور. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). بالا آمدن دو پهلوی شتر. (از اقرب الموارد). بیرون آمدن تهیگاه چهارپای از بسیاری خوردن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). پر شدن تهیگاه چاروا از خوردن بسیار. (یادداشت مؤلف). یقال انتفج جنباه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از جایی بجایی رفتن، مردن. درگذشتن. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح اداری) کارمندی را از وزارتخانه، اداره یا دایره ای، بوزارتخانه، اداره یا دایرۀ دیگر فرستادن. (فرهنگ فارسی معین). انتقال دادن. منتقل کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بوی خوش گرفتن. (از کنز، از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فرزند شدن. (غیاث اللغات). دارای نسل شدن. فرزنددار شدن. (فرهنگ فارسی معین) :
چون عدو نبود جهاد آمد محال
شهوت ار نبود نباشد انتسال.
مولوی.
چون بگیری شه رهی که ذوالجلال
برگشاده ست ازبرای انتسال.
مولوی، آب بر شرمگاه پاشیدن بعد وضو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پاشیده شدن آب. (تاج المصادر بیهقی). ترشّش. انتضاخ، از امری اظهار برأت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم منتظم شدن امور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انتساق اشیا، انتظام بعضی با بعضی. (از اقرب الموارد). نظم پذیرفتن. منظم گردیدن. مرتب شدن. (فرهنگ فارسی معین). طریق و انتظام پذیرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، لاغر گردانیدن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کهنه کردن جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). کهنه گردانیدن جامه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اخلاق. ابلاء. (از اقرب الموارد). خلقان کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برآماسیدن و بلند شدن استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، رندیدن گوشت از استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (صراح) (از اقرب الموارد). گوشت از استخوان باز کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از بیخ برکندن بنا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). برکندن. (مصادر زوزنی) ، با یکدیگر تیر انداختن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پراکنده شدن شتران در چراگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انتساغ، ترنجیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انقباض. (از اقرب الموارد) ، بلند شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برپای خاستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استواء و استقامت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
انتشار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نوشتن و نسخه گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نسخه گرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). نسخت گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). نسخه برداشتن. نوشتن از روی متنی. (فرهنگ فارسی معین). نقل کردن از کتابی حرف بحرف. (از اقرب الموارد) ، یاری دادن. نصرت دادن. (فرهنگ فارسی معین) : انتصر علی عدوه، یاری داد او را بر دشمنش. (ناظم الاطباء) ، پیروزی یافتن. پیروز شدن. غالب گردیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، استظهار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازبستن خود را به کسی. (ناظم الاطباء). نسبت داشتن به کسی. (آنندراج) (غیاث اللغات). خویشتن را بکسی واخواندن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تعزی. (تاج المصادر بیهقی). نسبت داشتن. خود را بکسی نسبت دادن. (فرهنگ فارسی معین). اعتزاء. (از اقرب الموارد) : انتسب الی ابیه، بازبست خود را بدان. (منتهی الارب). انتماء. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دور رفتن در چراگاه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تباعد: انتسأت الابل فی المرعی، دور شد شتر در چراگاه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برروی افتادن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: اندسج علی وجهه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
راه رفتن و گویند طلب کردن راه. (از اقرب الموارد). بجای آوردن راه. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
فرا رسیدن زهش، بازیافت، فرآوری انتاج منطقی باز یافت کرویزی (کرویز منطق) سپس اندیشی (محمود هومن تاریخ فلسفه دفتر دویم رویه 88) فرا رسیدن هنگام زایش و گل، نتیجه گرفتن از چیزی، نتیجه گرفتن از مقدمات منطقی، جمع انتاجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتهاج
تصویر انتهاج
راه صحیح را پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتباج
تصویر انتباج
بر آماسیدن استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتجاج
تصویر انتجاج
در طلب آب و علف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتساب
تصویر انتساب
باز بستن خود را به کسی، نسبت داشتن، وابستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتساخ
تصویر انتساخ
نوشتن از روی متنی، نسخه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
از بیخ و بر کندن، رندیدن باد خاک را گرد انگیختن، سخن به پایان نبردن نیمه سخنی، رنگ پریدن، آهسته گویی
فرهنگ لغت هوشیار
سامان پذیرفتن، سامان دادن نظم پذیرفتن منظم گردیدن مرتب شدن، نظم دادن ترتیب دادن، جمع انتساقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتسال
تصویر انتسال
نظم را قبول کردن، مرتب شدن دارای نسل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفاج
تصویر انتفاج
شکارخواهی برانگیختن شکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتهاج
تصویر انتهاج
راه جستن، در راه روشن رفتن، سلوک، روش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتساب
تصویر انتساب
((اِ تِ))
نسبت داشتن، نسبت دادن، پیوستگی، خویشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتساق
تصویر انتساق
((اِ تِ))
تنظیم شدن، مرتب شدن، نظم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتسال
تصویر انتسال
((اِ تِ))
دارای نسل شدن، فرزنددار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتساخ
تصویر انتساخ
((اِ تِ))
نسخه برداشتن از روی نوشته ای
فرهنگ فارسی معین
ارتباط، انتما، پیوند، خویشاوندی، رابطه، علاقه، نسبت، نسبت دهی، وابستگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد