جدول جو
جدول جو

معنی انتساق

انتساق((اِ تِ))
تنظیم شدن، مرتب شدن، نظم دادن
تصویری از انتساق
تصویر انتساق
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با انتساق

انتساق

انتساق
سامان پذیرفتن، سامان دادن نظم پذیرفتن منظم گردیدن مرتب شدن، نظم دادن ترتیب دادن، جمع انتساقات
فرهنگ لغت هوشیار

انتساق

انتساق
با هم منتظم شدن امور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انتساق اشیا، انتظام بعضی با بعضی. (از اقرب الموارد). نظم پذیرفتن. منظم گردیدن. مرتب شدن. (فرهنگ فارسی معین). طریق و انتظام پذیرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، لاغر گردانیدن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کهنه کردن جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). کهنه گردانیدن جامه را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اِخلاق. ابلاء. (از اقرب الموارد). خلقان کردن
لغت نامه دهخدا

التساق

التساق
برچسبیدن دوسانیدن التزاق و التساق و التصاص هر چهار دارای آرش یگانه اند
فرهنگ لغت هوشیار

انتساف

انتساف
از بیخ و بر کندن، رندیدن باد خاک را گرد انگیختن، سخن به پایان نبردن نیمه سخنی، رنگ پریدن، آهسته گویی
فرهنگ لغت هوشیار