جدول جو
جدول جو

معنی الغده - جستجوی لغت در جدول جو

الغده
(اَ لَ دَ / دِ)
آمیخته. (فرهنگ جهانگیری). مخلوط و آمیخته. (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ورق 128 ب). آلغده. رجوع به آلغده شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلغده
تصویر آلغده
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الفغده
تصویر الفغده
اندوخته، اندوخته شده، برای مثال به کردار نیکی همی کردمی / وز الفغدۀ خود همی خوردمی (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلغده
تصویر بلغده
ویژگی چیزهایی که روی هم نهاده شده است، توده شده، بلغنده، بلغد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلغده
تصویر پلغده
گندیده، تخم مرغ یا میوه که درون آن فاسد و گندیده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ غُ دَ / دِ)
آرغده. (مؤید الفضلاء). غضبناک. خشمگین. (برهان). خشمناک. (شعوری) ، هاری. جنون سبعی
لغت نامه دهخدا
(اَ لِدْ دَ)
جمع واژۀ لدود و لدید. (منتهی الارب). جمع واژۀ لدود. (از اقرب الموارد). و جمع واژۀ لدید. (ذیل اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به لدود و لدید شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
جمع واژۀ ولد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ولد شود
لغت نامه دهخدا
(سِلْ لَ دَ / سِ غَدْ دَ)
زن بسیارخوار و بسیارنوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ غَ دَ / دِ)
فرهنگها این صورت را آورده و بدو معنی بیهوده گوئی میدهند و بصور مختلفه از قبیل ایفده و ایغده و ابغده هم آورده اند و ظاهراً اصل آن کلمه ای است که امروز نیز در قزوین معمول است و آن بصورت ((ایغده سر)) است و چون دشنامی است که پدر و مادر فرزند را گویند آنگاه که او عملی مرتکب شود که درخور سن او نباشد ولی کلمه را طوری ادا کنند که ای در ((ایغد)) معنی حرف ندا دهد و اینکه به این کلمه معنی بیهوده گوی و سبکسار داده اند باز بنظر درست نمی آید و بیت ذیل را از رودکی شاهد آورده اند:
این ایغده سری بچه کار آمدت ترا
دریاب دانش و سخن بیهده مگوی.
و از این نیز پیداست که ترکیب ((ایفده سری)) مجموعاً همان معنی را که مردم قزوین اراده میکنند میدهد یعنی این پیش رسی بد. ومعنی بیهوده گوی را بمناسبت مصراع دوم بغلط بکلمه داده اند. و رجوع به ایفده شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ دِهْ)
یکی از دیه های کجور. (مازندران و استراباد رابینو ص 113 و 151 و ترجمه همان کتاب ص 147و 152). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده: المده قصبه ای است مرکز قشلاقی دهستان کجور بخش مرکزی شهرستان نوشهر، در 24 هزارگزی خاور نوشهر و 24 هزارگزی باختر بابلسر سر راه شوسه. در دشت واقع و مرطوب معتدل است. سکنۀ آن 600 تن شیعه اند که به گیلکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از کچ رود تأمین میشود و محصول آن برنج و مختصر گندم، و شغل مردم زراعت و کسب است. دبستان، ژاندارمری، آمار، جنگلبانی و در حدود 80 باب دکانهای مختلف کنار شوسه دارد. راه شوسۀ گلندرود از این قصبه منشعب میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از الفغدن. اندوخته بود از هر جنس. (فرهنگ اسدی). اندوخته. (فرهنگ اوبهی). اندوخته. مدخر. الفنجیده. الفخته. بیلفغده. بیلفنجیده. رجوع به الفاختن و الفخته شود:
بکردار نیکی همی کردمی
وز الفغدۀ خود همی خوردمی.
ابوشکور.
بیلفنج وز الفغدۀ خویش خور
گلو را ز رسی بسر برمبر.
ابوشکور (از فرهنگ اسدی ذیل رس).
شیر غژم آورد جست از جای خویش
و آمد این خرگوش را الفغده پیش.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(اَ غُ دَ / اِ)
سبکسار بیهوده گوی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (مؤید الفضلا) (صحاح الفرس) :
تا نباشد ایغده مانند خاموش و صبور
تا هده نبود به نزد هیچکس چون بیهده
باد در حکمش هده هر بیهده کارد سپهر
دشمنش خوار و خجل دایم بسان ایغده.
شمس فخری، به آواز درآوردن سگ. (آنندراج بنقل فرهنگ وصاف)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ دِ)
دهی است از دهستان مشگین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشگین شهر، که در 28 هزارگزی خاور مشگین شهر و 3 هزارگزی شوسۀ مشگین شهر -اردبیل قرار دارد. جلگه و معتدل است و 7 تن سکنه دارد که به ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه، و محصول آن غلات و حبوبات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ دَ / دِ)
ساخته و آماده و مهیا. (برهان). آسغده. (مؤید الفضلاء). رجوع به آسغده شود
لغت نامه دهخدا
(لُ دَ / دِ)
آرغده. ارغنده. خشم گرفته. قهرآلود. خشمگین. جنگ آور:
شیر خشم آورد و جست از جای خویش
آمد آن خرگوش را آلغده پیش.
رودکی.
شیر آلغده که بیرون جهد از خانه بصید
تا بچنگ آورد آهو را وآهوبره را.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(بُ غَ دَ / دِ)
گنده و ضایعگردیده. (برهان) (آنندراج) :
به مرز بی رز تو مرغکی درون بپرید
سرش به لعلی همچون عروس در پرده
دو خایه کرد و بلغده شد و هم اندروقت
شکست و ریخت هم آنجا سپیده و زرده.
سوزنی.
- بلغده کردن، ضایع کردن. گویند مرغ بیضه را بلغده کرد، یعنی گنده و ضایع کرد و بچه برنیاورد. (از برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ غُ دَ / دِ)
فراهم آمده و جمعنموده و بربالای هم چیده. (از برهان) (آنندراج). بلغد. بلغند. بلغنده. و رجوع به بلغنده شود
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ دَ / دِ)
تخم مرغ و میوه ای که درون آن گندیده و ضایع شده باشد. (برهان قاطع). و گویند مرغ بیضه ای را پلغده کرد، یعنی گنده کرد و بچه نیاورد. پوسیده و درهم شده. (فرهنگ رشیدی) :
دو خایه گنده پلغده شده هم اندر وقت
شکست و ریخت همانجا سپیده و زرده.
سوزنی.
غرقله، پلغده گردیدن تخم مرغ و خربزه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ دَ)
الحسن بن عبدالله ، المعروف بلغده و لکذه ایضاً الاصبهانی ابوعلی. قدم بغداد و کان جیدالمعرفه بفنون الادب حسن القیام بالقیاس موفقاً فی کلامه و کان اماماً فی النحو و اللغه و کان فی طبقه ابی حنیفه الدینوری... و کان بینهما مناقضات. قال حمزه بن حسن الاصبهانی فی کتاب اصبهان و أقدم علی بن رستم الدیمیری من سامرا ابراهیم بن غیث البغدادی و کان اصبهانیاً فخرج فی صغره الی العراق فبرع فی علم النحو و اللغه و هو جد عبدالله بن یعقوب الفقیه و روی عن ابی عبیده و ابی زید... و عن ابی اسحاق ابراهیم بن غیث و ابی عمر الخرقی و هو اول من قدم اصبهان من اهل الادب و اللغه و عن الباهلی صاحب الاصمعی و عن الکرمانی صاحب الاخفش اخذ ابوعلی لغده علی اللغه و کان ابوعلی یحضر مجلس ابی اسحاق و یکتب عنه ثم خالفه و قعد عنه و جعل ینقض علیه ما یملیه. قال حمزه و أنبانا من تقدم من اهل اللغه من اصبهان و صار فیها رئیساً یؤخذ عنه جماعه منهم ابوعلی لغده و کان رأساً فی اللغه و العلم و الشعر و النحو حفظ فی صغره کتب ابی زید و ابی عبیده و الاصمعی ثم تتبع مافیها فامتحن بها الاعراب الوافدین اصبهان و کانوا یغدون علی محمد بن یحیی بن ابان فیضربون خیمهم بفناء داره فی باغ سلم بن عود و یقصدهم ابوعلی کل یوم فیلقی علیهم مسائل شکوکه من کتب اللغه و ثبت تلک الاوصاف عن الفاظهم فی الکتاب الذی سماه کتاب النوارد ثم لم یکن له فی آخر ایامه نظیر له بالعراق. قال و کتاب النوادر هذا کتاب کبیر یقوم بازاء کل ما خرج الی الناس من کتب ابی زید فی النوادر و له من الکتب الصغار کتاب الصفات کتاب خلق الانسان، کتاب خلق الفرس. و کتب اخر کثیره من صغارالکتب و له ردود علی علماء اللغه و علی رواه الشعر والشعراء قد جمعناها نحن فی کتاب و انفذناه الی ابی اسحاق الزجاج رحمه الله. قال محمد بن اسحاق الندیم و له من التصانیف کتاب الرد علی الشعراء نقضه علیه ابوحنیفه الدینوری. کتاب النطق. کتاب الرد علی ابی عبید فی غریب الحدیث. کتاب علل النحو. کتاب مختصر فی النحو. کتاب الهشاشه و البشاشه. کتاب التسمیه. کتاب شرح معانی الباهلی. کتاب نقض علل النحو. کتاب الرد علی ابن قتیبه فی غریب الحدیث و افرد حمزه الاصبهانی فی کتاب اصبهان اشعاراً للغده منها:
ذهب الرجال المقتدی بفعالهم
و المنکرون لکل امر منکر
و بقیت فی خلف یزین بعضهم
بعضاً لیستر معور من معور
ما اقرب الاشیاء حین یسوقها
قدر و ابعدها اذا لم تقدر
الجد انهض بالفتی من کسره
فانهض لجد فی الحوادث او ذر
و اذا تسعرت الامور فارجها
و علیک بالامر الذی لم یعسر
و من شعره ایضاً:
خیر اخوانک المشارک فی الم
ر و این الشریک فی المر اینا
الذی ان شهدت سرک فی القو
م و ان غبت کان اذناً و عینا
مثل تبر العقیان ان مسه النا
ر جلاء الجلاد فازداد زینا
و اخوالسوء این یغب عنک یسبع
ک و ان یحضر یکن ذلک شینا
جیبه غیرناصح و مناه
ان یعیب الخلیل افکا و میناً
فاصر منه و لاتلهف علیه
ان صرماً له کنقدک دیناً
و من شعره ایضاً:
بذلت لک الصفاء بکل جهدی
و کنت کما هویت فصرت فزا
جرحت بمدیه فخرزت انفی
و حبل مودتی بیدیک حزاً
و لم تترک الی صلح مجازاً
ولا فیه لمطلبه مهزا
ستمکث نادماً فی العیش منی
و تعلم ان رأیک کان عجزاً
و تذکرنی اذا جربت غیری
و تعلم اننی لک کنت کنزاً.
(معجم الادباء ج 3 صص 82- 84).
رجوع به ابوعلی لذکه و ابوعلی حسن بن عبدالله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلغده
تصویر بلغده
گنده و ضایع گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تخم مرغ و میوه ای که درون آن گندیده و ضایع شده باشد پوسیده و در هم شده: مرغ بیضه را پلغده کرد (یعنی گنده کرد و بچه نیاورد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الفغده
تصویر الفغده
اسم الفغدن، اندوخته جمع کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلغده
تصویر آلغده
حریص آزمند، خشمگین غضبناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلغده
تصویر پلغده
((پَ لَ دَ))
گندیده، تخم مرغ یا میوه گندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلغده
تصویر بلغده
((بَ غَ دِ))
بالای هم نهاده، جمع کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلغده
تصویر آلغده
((لُ دِ))
برآشفته، خشمگین، آزمند، آرغده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسغده
تصویر اسغده
((اَ سَ دِ))
ساخته، آماده و مهیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغده
تصویر ارغده
((اَ رُ دِ))
برآشفته، خشمگین، آزمند، آرغده
فرهنگ فارسی معین