نعت مفعولی از الفغدن. اندوخته بود از هر جنس. (فرهنگ اسدی). اندوخته. (فرهنگ اوبهی). اندوخته. مدخر. الفنجیده. الفخته. بیلفغده. بیلفنجیده. رجوع به الفاختن و الفخته شود: بکردار نیکی همی کردمی وز الفغدۀ خود همی خوردمی. ابوشکور. بیلفنج وز الفغدۀ خویش خور گلو را ز رسی بسر برمبر. ابوشکور (از فرهنگ اسدی ذیل رس). شیر غژم آورد جست از جای خویش و آمد این خرگوش را الفغده پیش. رودکی