جدول جو
جدول جو

معنی الظ - جستجوی لغت در جدول جو

الظ
رمز ’الظاهر’. نشانه و مختصر ’الظاهر’ یعنی ظاهراً
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الف
تصویر الف
الفت، خو گرفتن، انس گرفتن، دوستی، همدمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الغ
تصویر الغ
بزرگ، والامقام، بزرگوار، برای مثال مؤمن و ترسا جهود و گبر و مغ / جمله را رو سوی آن سلطان الغ (مولوی - ۹۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الا
تصویر الا
برای خطاب و تنبیه به کار می رود، ای، هی، هان، بدان و آگاه باش، برای مثال الا ای هنرمند پاکیزه خوی / هنرمند نشنیده ام عیب جوی (سعدی۱ - ۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الش
تصویر الش
راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، قزل آغاجغ، آلاش، قزل گز، آلوش، راج، آلش، مرس، چلر، قزل آغاج، چهلر، الاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الم
تصویر الم
ارزن، گیاهی از تیرۀ گندمیان با بوتۀ کوچک، ساقه های کوتاه و نازک و دانه های ریز که بیشتر خوراک پرندگان است و گاهی از آرد آن نان می پزند، دخن، تنگس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الک
تصویر الک
وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غربال، غربیل، گربال، آردبیز، موبیز، پریز، پرویز، غرویزن، پریزن، پرویزن، تنگ بیز، تنک بیز، منخل، چاولی
چوب بلند بازی الک دولک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الف
تصویر الف
نخستین حرف الفبای فارسی، الف، در حساب ابجد عدد ۱
نام حرف «ا» در الفبای فارسی، به سبب شکل آن شاعران قامت معشوق را در راستی به آن تشبیه می کنند، برای مثال از همه ابجد بر میم و الف شیفته ایم / که به بالا و دهان تو الف ماند و میم (فرخی - ۲۴۶)
الف کوفی (کوفیان): حرف الف در خط کوفی، کنایه از هر چیز خمیده، به ویژه قامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الف
تصویر الف
هزار، ۱۰۰۰، در دورۀ نادرشاه، پنج هزار تومان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الذ
تصویر الذ
لذیذتر، خوشمزه تر، لذیذترین، خوشمزه ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الا
تصویر الا
حرف استثنا، جز، به جز، غیر، غیر از، مگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الب
تصویر الب
درختی خاردار شبیه درخت ترنج
فرهنگ فارسی عمید
(فَظْظْ)
رمز است از فالظاهر. (یادداشت بخط مؤلف). مرادف است با ’ظاهراً’
لغت نامه دهخدا
(وَظظ)
رمز است ’والظاهر’ را. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
درشت. سطبر. گنده. (از المنجد). ضد دقیق. ج، غلظه. (از قطر المحیط). و رجوع به غلیظ و غلظه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از الم
تصویر الم
رنج ویدا، دردمندی فرخا دردمند شدن، دردمندی، درد، جمع آلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلظ
تصویر غلظ
درشت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الخ
تصویر الخ
الی آخر، تا پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغلظ
تصویر اغلظ
درشت تر، ستبرتر، غلیظ تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الد
تصویر الد
ستیزه گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الق
تصویر الق
درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الط
تصویر الط
رومی تازی شده سیسنبر از گیاهان افتاده دندان کرم خورده دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الص
تصویر الص
باریکشانه چسبیده دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الس
تصویر الس
بد نهادی، شوریدگی، دشمن کامی، دودلی، گول زدن اولاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الذ
تصویر الذ
لذیذتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الی
تصویر الی
((اِ لا))
به سوی، تا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اله
تصویر اله
((اِ لا هْ))
خدا، خداوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الو
تصویر الو
((اَ لُ))
شعله آتش، زبانه آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الو
تصویر الو
((اَ لُ))
لفظی است که در شروع برقراری ارتباط تلفنی گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الم
تصویر الم
((اَ لَ))
دردمند شدن، رنجیدگی، درد، جمع آلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الک
تصویر الک
((اَ لَ))
غربال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الف
تصویر الف
((اِ یا اَ))
خو گرفتن، انس گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الف
تصویر الف
((اَ))
هزار، جمع آلاف، الوف، هزاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اله
تصویر اله
خدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از الی
تصویر الی
تا
فرهنگ واژه فارسی سره