جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با الف

الف

الف
نخستین حرف الفبای فارسی، الف، در حساب ابجد عدد ۱
نام حرف «ا» در الفبای فارسی، به سبب شکل آن شاعران قامت معشوق را در راستی به آن تشبیه می کنند، برای مِثال از همه ابجد بر میم و الف شیفته ایم / که به بالا و دهان تو الف ماند و میم (فرخی - ۲۴۶)
الف کوفی (کوفیان): حرف الف در خط کوفی، کنایه از هر چیز خمیده، به ویژه قامت
الف
فرهنگ فارسی عمید

الف

الف
خوگر شدن. (مقدمۀ لغت میرسید شریف جرجانی ص 2) (غیاث اللغات). الف گرفتن. (مصادر زوزنی). خوگر شدن و دوستی. (غیاث اللغات) (آنندراج). الفت. (ذیل اقرب الموارد). دوستی و مؤانست. (از المنجد). اَلَف نیز به همین معنی است. (از غیاث اللغات). خوگری. خو گرفتن با. دوست گرفتن کسی را. خو کردن به چیزی یا به مکانی. انس گرفتن به کسی یا بجایی. الفت گرفتن: سلطان فرمود تا امیرک سپاهدار خمارچی را بخواندند و وی شراب نیکو خوردی و اریارق را بر سر او الفی تمام بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 225). و نزدیک وی میباش که وی را با تو الفی تمام است. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 225). در جمله بدان نسخت الفی افتاد. (کلیله و دمنه). و من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار ایشان الفی تازه گشته بود. (کلیله و دمنه). در این مقام این شتر اجنبی است، نه ما را با او الفی و نه ملک را از او فراغی. (کلیله و دمنه). در میان اهل اسلام جماعتی پیدا شدند که ضمایر ایشان را با دین اسلامی الفی نبود. (جهانگشای جوینی).
هزار دادن. (مصادر زوزنی). هزار بخشیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

الف

الف
در روایات اساطیری اسکاندیناو قدیم نام رب النوعهای هوا و آتش و زمین و جز آن بود. الفهای نور موکل خیر و الفهای ظلمت موکل شر بودند. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا

الف

الف
ج ِاَلوف بمعنی بسیار انس گیرنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

الف

الف
همان ملیم یا ملیماست که جزئی از اَلف (واحد پول عربی) است. رجوع به ملیم و النقودالعربیه ص 176 شود، (مص از لفاء) باقی گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). ابقاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

الف

الف
مرد جواد و سخی. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، کنایه از محبوب راست قامت. الف قد:
الف قامتی کز الف قامت من
بنون خم زلف سازد خم نون.
سوزنی
لغت نامه دهخدا