جدول جو
جدول جو

معنی افگندن - جستجوی لغت در جدول جو

افگندن
(کِرْ رُ کِ کَ دَ)
انداختن. بر زمین زدن. (آنندراج). افکندن. (ناظم الاطباء). بخاک افگندن، خلعت افگندن، سرافگندن، از ترکیبهای مستعمل آن است. فگندن. اوگندن. افکندن:
نگرتا تو دیوار او نفگنی
دل و پشت ایرانیان نشکنی.
فردوسی.
که دشمن که افگندی اکنون کجاست
بباید نمودن بما راه راست.
فردوسی.
اگر بفگنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریا چه راغ.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
افگندن
انداختن، بر زمین زدن
تصویری از افگندن
تصویر افگندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
افکندن، به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
فکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افانین
تصویر افانین
فنن ها، شاخه های درخت، جمع واژۀ فنن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوژندن
تصویر اوژندن
افکندن، بر زمین زدن، به خاک افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الفندن
تصویر الفندن
جمع کردن، گرد آوردن، اندوختن، الفختن، الفنجیدن، الفخدن، الفاختن، الفغدن، الفیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افدیدن
تصویر افدیدن
شگفتی کردن، تعجب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افکندن
تصویر افکندن
به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
اوکندن، فکندن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ نَ / نِ کَ دَ)
زینت دادن و آراستن. (ناظم الاطباء) ، مشتعل کردن. شعله ور ساختن. (فرهنگ فارسی معین). مشتعل کردن. سوزانیدن. (ناظم الاطباء). افروزاندن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به افروختن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ دَ)
افگندن. افکندن. (فرهنگ فارسی معین) :
بیاراست گودرز کاخ بلند
همه دیبه خسروانی فگند.
فردوسی.
رجوع به افگندن و افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ دَ)
آگندن. پر کردن. (آنندراج). رجوع به آگندن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ دَ / دِ)
افکنده. همان افکنده بمعنی انداخته شده و ساقط شده و پرت شده، گسترده، حذف شده، از شمار خارج گشته است. رجوع به افکنده شود:
ز کشته نبد جای گشتن بجنگ
ز برف و ز افگنده شد جای تنگ.
فردوسی.
یکی رزمشان کرده شد همگروه
زمین شد ز افگنده بر سان کوه.
فردوسی، سختی و بلا آوردن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کار عجب و شگفت آوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ دَ)
افکندنی. (ناظم الاطباء). گستردنی.
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ دَ)
افگندن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و انوشیروان بیک زخم سر مزدک در کنارش اوگند. (ابن البلخی). شرار آتش کینه در دلش شعله اوگندن گرفت. (سند بادنامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از افتنان
تصویر افتنان
گونه گون آوردن دلنشین گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوژندن
تصویر اوژندن
اوژند اوژند خواهد اوژند بیوژن اوژننده اوژنده) افکندن انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگادن
تصویر انگادن
تصور کردن، پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افزودن
تصویر افزودن
بیشتر کردن، علاوه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسردن
تصویر افسردن
سرد شدن، یخ بستن، منجمد گردیدن، بربسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشاندن
تصویر افشاندن
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشردن
تصویر افشردن
فشار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افدیدن
تصویر افدیدن
شگفتی کردن تعجب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افانین
تصویر افانین
جمع افنون، شاخه ها، هنرها جمع افنان و جمع ال، جمع شاخه های درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتادن
تصویر افتادن
از پا در آمدن، سقط شدن، پرت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکندنی
تصویر افکندنی
در خور افکندن لایق افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
پرت کننده دور اندازنده، گسترنده، از شماره بیرون کننده ساقط کننده (از حساب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنگندن
تصویر آنگندن
آکنده، پرساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوگندن
تصویر اوگندن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکندن
تصویر افکندن
دور کردن، ساقط کردن، فرش گستردن، انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افگنده
تصویر افگنده
انداخته بر زمین زده، گسترده، از شماره بیرون شده ساقط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افگندنی
تصویر افگندنی
در خور افکندن لایق افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکنده
تصویر افکنده
انداخته بر زمین زده، گسترده، از شماره بیرون شده ساقط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افکندن
تصویر افکندن
((اَ کَ دَ))
انداختن، پرت کردن، گستردن، از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، شکست دادن، جا گرفتن، اقامت کردن، فکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افشاندن
تصویر افشاندن
منتشر کردن، انتشار، ساطع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره