جدول جو
جدول جو

معنی افکندن

افکندن
به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
اوکندن، فکندن
تصویری از افکندن
تصویر افکندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با افکندن

افکندن

افکندن
انداختن، پرت کردن، گستردن، از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، شکست دادن، جا گرفتن، اقامت کردن، فکندن
افکندن
فرهنگ فارسی معین

افکنده

افکنده
انداخته بر زمین زده، گسترده، از شماره بیرون شده ساقط
افکنده
فرهنگ لغت هوشیار

اوکندن

اوکندن
اَفکَندَن، به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
فَکَندَن
اوکندن
فرهنگ فارسی عمید

افکنده

افکنده
انداخته شده، گسترده، کنایه از شکست خورده، کنایه از خوار، ذلیل
افکنده
فرهنگ فارسی عمید

افکنده

افکنده
انداخته، بر زمین زده، گسترده، به حساب نیامده، مطرود
افکنده
فرهنگ فارسی معین