- افلنجه
- گیاهی به بلندی یک متر، با برگ های دراز، تخم های ریز، سرخ رنگ، خوش بو و تلخ مزه که بیشتر در هند می روید. تخم آن در طب قدیم برای تقویت دماغ، جگر و معده و دفع سمّ حشرات گزنده به کار می رفته
معنی افلنجه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
افلنجه، گیاهی به بلندی یک متر، با برگ های دراز، تخم های ریز، سرخ رنگ، خوش بو و تلخ مزه که بیشتر در هند می روید. تخم آن در طب قدیم برای تقویت دماغ، جگر و معده و دفع سمّ حشرات گزنده به کار می رفته
سرخدار، یکی از گونه های کبابه است که دانه اش سرخ رنگ و معطر می باشد دانه های آن را به نامهای حب المیسم حب المنشم حب المنسم حی المیشم خوانند
ابر مرده اسفنج مرده اسفنج
پارسی تازی شده از گیاهان اسپلنج شنگ شنگ
عذاب، عقوبت، شکنجه، آزار، اذیت، رنج دادن، صدمه
انداخته بر زمین زده، گسترده، از شماره بیرون شده ساقط
انداخته بر زمین زده، گسترده، از شماره بیرون شده ساقط
فرنگی اروپایی
شکنجه، آزار دادن کسی برای تنبیه، گرفتن اقرار یا واداشتن به انجام کاری
شنگ، گیاهی بیابانی و خودرو با برگ های باریک خوراکی، اسپلنج، ریش بز، لحیة التیس، مارنه، مکرنه، سنسفیل، دم اسب
انداخته شده، گسترده، کنایه از شکست خورده، کنایه از خوار، ذلیل
ترکی کبوک (فاخته)، کشکرک (عکه عقعق) از پرندگان کشکرک، فاخته
فاخته
شپشک شپشه
شپشۀ گندم و آرد
فاخته، پرنده ای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج و سستی اعضا مفید است، ورقا، کبوک، صلصل، کوکو
لمس اندام زمینگیر آنکه تمام یا قسمتی از بدن وی سست و بی حرکت شده باشد فالج شده
جمع فلج
مردم اروپا
گرد آوری اندوختگی، در کلمات مرکب بجای (الفنجنده) آید: دانش الفنج
نوعی قماش شامی
نوعی پارچه راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافند الاجه
مال و جنس و اسیری که پس از تاخت و تاز و غارت از دشمنی گیرند چپاول
گیاهی با شاخه های دراز و زرد رنگ، برگ های باریک و ریشۀ سرخ رنگ که در گذشته مصرف دارویی داشته
مفلوج، آنکه به بیماری فلج مبتلا باشد، فلج شده، فالج
نوعی پارچۀ راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافته می شود
الیجه، نوعی پارچۀ راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافته می شود، الجه
خوشۀ انگور که حبه های آن را کنده باشند
در علم زیست شناسی عنب الثعلب، سکنگور
در علم زیست شناسی عنب الثعلب، سکنگور
اندوزنده، پسوند متصل به واژه به معنای گرد کننده، برای مثال ز الفنج دانش دلش گنج بود / جهان دیدۀ دانش الفنج بود (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰) ذخیره کردن، اندوختن