جدول جو
جدول جو

معنی اعلاء - جستجوی لغت در جدول جو

اعلاء
(اَ عِلْ لا)
جمع واژۀ علیل. (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به علیل شود
لغت نامه دهخدا
اعلاء
(اِ تِ)
بلند کردن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از منتخب از غیاث اللغات). بلند گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلند کردن چیزی. (از اقرب الموارد) :
سلطان از جهت رفع درجت و اعلای مرتبت... (ترجمه تاریخ یمینی ص 396). خدایگان زمان و زمین مظفر دین
که قائم است بر اعلاء دین و اظهارش.
سعدی.
- اعلاء کلمه، بلندآوازه و آشکار ساختن آن: و آنگاه همت ملکانه را بر اعلاء کلمهالحق مقصور گردانید. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
اعلاء
((اِ))
بلند کردن، بالا بردن، برکشیدن
تصویری از اعلاء
تصویر اعلاء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعلاق
تصویر اعلاق
علق ها، هر چیزهای خوب و گرانمایه، نفیس ها، جمع واژۀ علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلال
تصویر اعلال
در صرف عربی، معتل کردن، علیل کردن، بیمار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجلاء
تصویر اجلاء
جلیل ها، بزرگواران، جمع واژۀ جلیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
آگاه ساختن، آگاهی دادن، خبر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجلاء
تصویر اجلاء
دور شدن از وطن، دور شدن از خانمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلان
تصویر اعلان
آشکار کردن، ظاهر ساختن، نوشته یا ورقۀ چاپ شده که به وسیلۀ آن مطلبی را به اطلاع عموم می رسانند، آگهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلاف
تصویر اعلاف
جمع علف، سبزه ها، خورش ستور
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علم، ناموران نامبرداران، درفش ها نشان ها، ویژه نام ها نیودش، هشدار دادن، دانا کردن جمع علم بزرگان ناموران نامداران، درفشها نشانها، اسامی خاص نامهای خاص. آگاهانیدن آگاه کردن دانا کردن، آگاهی، جمع اعلامات. یا اعلام جرم. عبارتست از اینکه وکلای مجلس یا دادستان یا اشخاص جرم شخصی را (که دارای مقام و رتبه قابل توجهی است) بسمع اولیای امور بر سانند و او را تعقیب کنند. یا اعلام خطر. آگاهانیدن از خطر. آگاه گردانیدن، کسی را باخبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعکاء
تصویر اعکاء
درگذشتن، مردن، مردن، استوار بستن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علق، گرانمایه مکل انداختن مکل زالو یازلو، در دام انداختن، چنگ در زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلال
تصویر اعلال
بیمار گرداندن علیل کردن بیمار کردن، ناقص و علیل و بیمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آشکاراندن آشکارا کردن پدید ساختن، آگهی، جمع اعلانات. آشکار کردن، علنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعماء
تصویر اعماء
نابینا و کور کردن، کوراندن چشم کسی را بستن دید بست کور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مانده شدن، مانده کردن درمانده کردن مانده کردن خسته کردن، مانده شدن دشوار شدن کاربر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
دشمنان، جمع عدو، دشمنان یاری دادن، توانا گرداندن، دلیری درسخن بی پروایی، دشمنی کردن، بازگفتن جمع عدو دشمنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراء
تصویر اعراء
جمع عرو، کرانه ها، ناکوشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزاء
تصویر اعزاء
ارجمند، کمیاب، عزیز، گرام، جمع عزیز گرامیان عزیزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصاء
تصویر اعصاء
جمع عصا، دستواره ها چوبدست ها
فرهنگ لغت هوشیار
چشم پوشی، پوزش پذیری، بی نیاز گشتن، بهبودیافتن، جمع عفیف، پارسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعباء
تصویر اعباء
جمع عبء سنگین ها بارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغلاء
تصویر اغلاء
((اِ))
گران خریدن، گران کردن قیمت چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلان
تصویر اعلان
((اِ))
آشکارا کردن، آگهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
((اِ))
آگاه کردن، هشدار دادن، آگاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعماء
تصویر اعماء
((اِ))
کور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعیاء
تصویر اعیاء
((اِ))
خسته کردن، دشوار شدن کار بر کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعباء
تصویر اعباء
جمع عب، سنگین ها، بارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتلاء
تصویر اعتلاء
((اِ تِ))
برتری یافتن، بلند شدن، بلندی، برتری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخلاء
تصویر اخلاء
((اِ))
خالی یافتن، خالی کردن، در خلوت بردن کسی را، خالی شدن، در جای خلوت و بی مزاحم افتادن، خلوت کردن با
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلاء
تصویر ابلاء
((اِ))
عذر خود را بیان کردن، سوگند خوردن، ادا کردن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
((اَ))
جمع علم، نشانه ها، بیرق ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلام
تصویر اعلام
باز نمود، ناموران، ویژه نام ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعلان
تصویر اعلان
آگهی
فرهنگ واژه فارسی سره