جدول جو
جدول جو

معنی اعضاب - جستجوی لغت در جدول جو

اعضاب(اِ ثَ)
شاخ شکستن گوسپند را. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکستن شاخ داخل گوسپند و نیز شکستن یکی از شاخهای گوسپند بطورمطلق. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
عصبها، کنایه از وضعیت روحی شخص، جمع واژۀ عصب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعراب
تصویر اعراب
اعرابی، عرب ها، تازیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعقاب
تصویر اعقاب
عقب ها، پشت سرها، فرزندان، نوادگان ها، پاشنۀ پاها، جمع واژۀ عقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعضاد
تصویر اعضاد
عضدها، بازوها، کنایه از یارها، یاورها، مددکارها، جمع واژۀ عضد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعجاب
تصویر اعجاب
به شگفت آوردن کسی را، عجیب دانستن و به شگفت آمدن، خودبینی، خودپسندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعراب
تصویر اعراب
آشکار و روشن ساختن، فصیح سخن گفتن، درست بیان کردن، کلمۀ عجمی را عربی کردن، حرکات حروف یا کلمات (فتحه، کسره، ضمه، مد و تشدید) که در بالا یا زیر کلمات قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعناب
تصویر اعناب
عنب ها، انگورها، جمع واژۀ عنب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ عتبه. (یادداشت مؤلف) ، خراشیدن باد زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برکندن باد قشر زمین را. (از اقرب الموارد) ، کندن جای ناکنده را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای ناکندۀ زمین را کندن. (ازاقرب الموارد) ، دروغ گفتن بی سببی و بهانه ای، دریده و کفته شدن پوست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در صحت و تندرستی مردن جوان. (آنندراج) (منتهی الارب). در جوانی بی علتی مرگ دادن. (زوزنی از یادداشت مؤلف) ، پنهان شدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). کسی را از کسی پنهان داشتن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(هََ)
رضا دادن، دارای اعتبار. قابل اعتبار. سزاوار اعتماد. آنچه میتوان آنرا باور کرد و هر چیز معتبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ تَ)
دور نمودن چغزلاوه. (منتهی الارب) (آنندراج). دور نمودن چغزلاوه را از آب. (ناظم الاطباء). چغزلاوۀ آب را از آن برکندن. و همزۀ آن (باب افعال) برای افادۀ سلب است. (از اقرب الموارد) : اعذب الماء اعذاباً، دور نمود... (منتهی الارب)، جمع واژۀ عرش، بمعنی استخوان نزدیک حلق که زبان را برپا دارد و گوشتپاره ای دراز در یک سوی گردن یا در بن گردن یا جای شیشۀ حجامت و جز آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عرش شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عربان صحرانشین. به این معنی لفظ جمعی است که مفرد ندارد. (قاموس و صراح و لطائف و کنز از غیاث اللغات) (آنندراج). تازیان بیابان باش. ج، اعاریب. این کلمه جمع عرب نیست بلکه اسم جنس است. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ اعرابی. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). مردم تازی بیابان باش. (بحر الجواهر). اهالی بادیه. الواحد اعرابی. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). بصورت جمع، تازیان بیابان باش خاصه و واحد از خود ندارد و اعاریب بهمان معنی است و برخی گفته اند اعاریب جمع اعراب است و منسوب بدان اعرابی است و آن یکی آن است و اعراب جمع عرب نیست زیرا عرب اسم جنس است. (منتهی الارب) ، پر نکردن دلو و قربه، یقال: اعرق الدلو اعراقاً، پر نکرد دلو را و کذا اعرق القربه. (منتهی الارب). پر نکردن ظرف را. (از اقرب الموارد) ، خوی بیاوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، عریق گشتن در لؤم و کرم. (منتهی الارب) (آنندراج). عریق گشتن در لؤم و کرم. (ناظم الاطباء). عریق شدن در کرم و در لؤم نیز گفته شود و همچنین است در مورد اسب و جز آن. (از اقرب الموارد). نژادی شدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، بیخ رها کردن درخت و سخت گردیدن بیخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریشه دوانیدن درخت در زمین. (از اقرب الموارد) ، آواره شدن. (المصادر زوزنی) ، رگ دار کردن شراب را به اندک آب انداختن در آن. (آنندراج). رگ دار کردن شراب را به انداختن آب اندک در آن. (منتهی الارب). رگ دار کردن شراب را با کمی آب یعنی مخلوط ساختن شراب را با آب و مبالغه نکردن در آن. (از اقرب الموارد). شراب به آب اندک آمیختن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَتَ)
آشکارا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واضح و روشن گردانیدن. (آنندراج) (غیاث اللغات). آشکارا و روشن ساختن. (از اقرب الموارد) ، در تداول فارسی زبانان، پدران. اصل و نسب و آبا و اجداد: و اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه میمون سیرت همایون سریرت خوض و شروع افتد، ابتدا به انتهای آن نرسد. (سندبادنامه ص 17). و ردای مفاخر پادشاهی را به مآثر اعراق مطرز کرده. (سندبادنامه ص 31) ، جمع واژۀ عرق. (دهار) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
هراوه الاعزاب، اسبی است کانت موقوفه علی الاعزاب یغزون علیها و یستفیدون المال لیتزوجوا. (منتهی الارب). هراوه الاعزاب، نام اسب مشهوری که وقف بود بر عزبها که با آن می جنگیدند و مال بدست می آوردند تا با آن ازدواج کنند. و یضرب بها المثل، یقال: ’اعز من هراوه الاعزاب’. (از اقرب الموارد) ، بنده را بکار سخت داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واداشتن بندۀ خود را بکار سخت. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، در شب سیر نمودن بی دلیل و بی راه. (منتهی الارب). بی دلیل و بی راه در شب سیر نمودن. (ناظم الاطباء). در شب سیر کردن بسان آنکه شب کور و نابینا. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). کار کردن برای کسی از روی تردید مانند عاسف اللیل، یعنی کسی که بسان شب کور در شب سیر کند. (از متن اللغه) ، در قدح بزرگ نوشیدن لازم گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لازم گرفتن مشروب نوشیدن را در قدح بزرگ. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لا)
بشگفت آوردن کسی را: اعجبه، بشگفت آورد آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به شگفت آوردن. (آنندراج). بتعجب آوردن کاری کسی را. (از اقرب الموارد). بر چیزی تعجب آوردن و عجب دانستن. (منتخب از غیاث اللغات). بشگفتی افکندن. (یادداشت بخط مؤلف) : ’فاشار علیهم عروه... ان یسمعوا کلام بدیل، فان اعجبهم قبلوه و الا ترکوه’. (امتاع الاسماع مقریزی). قال وکیع: لایعجبنا بیعها (ای بیعالقرآن) . (المصاحف سجستانی)، گنگ. (منتهی الارب). بمعنی گنگ نیز آمده است. (آنندراج) (از منتخب و غیره از غیاث اللغات). یقال: رجل اعجم و قوم اعجم. (منتهی الارب). بسته زبان. (مهذب الاسماء). آنکه برسخن قادر نباشد. (آنندراج). آنکه سخن گفتن نتواند. (یادداشت بخط مؤلف). و در ’الفحل الاعجم حری ان یکون مئناثاً’، مراد اخرس است که بواسطۀ علتی که در دهان دارد آواز از آن برنیاید. (از اقرب الموارد)، خلاف عرب. (منتهی الارب). آنکه از عرب نباشد هرچند بزبان غیر عرب سخن فصیح تواند گفتن. (از اقرب الموارد). لسان اعجم و کتاب اعجم، ای اعجمی. (منتهی الارب). ج، اعجمون، اعاجم و ’لسان اعجمی’ و ’رجل اعجمی’ منسوب بدان است از باب انتساب شی ٔ بنفس بجهت مبالغه. و مفرد و جمع در وی یکسان است. یقال: رجل اعجم و قوم اعجم. مؤنث: عجماء. ج، عجم، اعاجم. (از اقرب الموارد)، موج که دم نزند وآواز آن شنوده نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موج که آب نیفشاند و آواز ندهد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعناب
تصویر اعناب
جمع عنب، انگورها جمع عنب انگورها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عتبه، آستانه ها خرسندی نمودن، خوشنوداندن: خشنود کردن، بازایستادن جمع عتبه آستانه ها پاشنه های در. یا اعتاب مقدسه. امکنه مقدسه که زیارتگاه مردم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعقاب
تصویر اعقاب
جمع عقب، پس ماندگان، بازماندگان، نوادگان، فرزندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطاب
تصویر اعطاب
هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعضاه
تصویر اعضاه
دروغ ساختن، دروغ بستن چفته بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعضال
تصویر اعضال
ناخوش داشتن، دشوار زادن، درماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
جمع عصب، پی، مفاصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعساب
تصویر اعساب
گریز گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغضاب
تصویر اغضاب
به خشم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراب
تصویر اعراب
آشکار کردن، روشن گردانیدن، اصلاح کردن، نیکو ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عزیز، گرامیان، کمیابان دور کردن، برانگیختن به ناهمسری، جمع عزب، تک زنان: مردان بی زن زنان بی شوی همسر ناگرفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجاب
تصویر اعجاب
جمع عجب، شگفتیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعضاء
تصویر اعضاء
جمع عضو، اندام ها، کارمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعراب
تصویر اعراب
((اِ))
درست سخن گفتن، حرکت حرف آخر در کلمات عربی، حرکات حروف در کلمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعقاب
تصویر اعقاب
جمع عقب، بازماندگان، فرزندان آینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتاب
تصویر اعتاب
جمع عتبه، آستانه، درگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعجاب
تصویر اعجاب
((ا ِ))
به شگفت آوردن، متعجب شدن، شگفتی، خودبینی، خودپسندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
جمع عصب، پی ها، عصب ها، وضع روحی و روانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعراب
تصویر اعراب
تازیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
سهشگران
فرهنگ واژه فارسی سره