جدول جو
جدول جو

معنی اعصاب

اعصاب
عصبها، کنایه از وضعیت روحی شخص، جمع واژۀ عصب
تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اعصاب

اعصاب

اعصاب
کوشش نمودن در سیر. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوشش کردن شتر در حرکت: اعصبت الابل، جدت فی السیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

اعصاب

اعصاب
جَمعِ واژۀ عَصَب، یعنی پی. مفاصل. (آنندراج) (دهار) (ازناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ عَصَب، بمعنی پی مفاصل و درخت پیچک و برگزیدگان قوم. و یکی ِ آن عَصَبَه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیها و عصبها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

اصعاب

اصعاب
دشوار شدن، دشوار یافتن، سختی دیدن دشوار شدن سخت شدن، دشوار یافتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار