که در بسیاری از متون آمده است، ظاهراً تحریفی از اصطمخیقون است. رجوع به اصطماخیقون و اصطمخیقون شود، اصعاد در کوه و بر کوه کسی را، بالا بردن وی را. (از قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، آمدن مکه را. (منتهی الارب) (قطر المحیط). و اصل آن بمعنی صعود در اماکن بلند است سپس به برآمدن بر مکه اختصاص یافته است. (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن در وادی: اصعد فی الوادی. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، مهربان شدن ناقه بربچۀ سال گذشته. (منتهی الارب). اصعاد ناقه، صعود شدن آن، یعنی بچه افکندن وی و مهربان شدن آن نسبت به بچۀ سال اول. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، مهربان کردن ناقه را بر بچۀ سال اول. (منتهی الارب). قرار دادن ناقه را صعود. لازم و متعدیست. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، اصعاد در زمین، رفتن و سیر کردن در آن. (از قطر المحیط). در جهان سیر کردن و گشتن. (فرهنگ خطی). دور شدن در رفتن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). دور شدن به زمین. (زوزنی). دور برشدن. (تاج المصادر). ایاب و ذهاب. رفتن در زمین در حالی که از زمین بلندتری به دیگری برآمدن. (از اقرب الموارد) ، اصعاد در دویدن، بشدت دویدن، اصعاد سفینه، کشیده شدن شراع آن و بردن باد آن را. (از اقرب الموارد)
که در بسیاری از متون آمده است، ظاهراً تحریفی از اصطمخیقون است. رجوع به اصطماخیقون و اصطمخیقون شود، اصعاد در کوه و بر کوه کسی را، بالا بردن وی را. (از قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، آمدن مکه را. (منتهی الارب) (قطر المحیط). و اصل آن بمعنی صعود در اماکن بلند است سپس به برآمدن بر مکه اختصاص یافته است. (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن در وادی: اصعد فی الوادی. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، مهربان شدن ناقه بربچۀ سال گذشته. (منتهی الارب). اصعاد ناقه، صعود شدن آن، یعنی بچه افکندن وی و مهربان شدن آن نسبت به بچۀ سال اول. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، مهربان کردن ناقه را بر بچۀ سال اول. (منتهی الارب). قرار دادن ناقه را صعود. لازم و متعدیست. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، اصعاد در زمین، رفتن و سیر کردن در آن. (از قطر المحیط). در جهان سیر کردن و گشتن. (فرهنگ خطی). دور شدن در رفتن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). دور شدن به زمین. (زوزنی). دور برشدن. (تاج المصادر). ایاب و ذهاب. رفتن در زمین در حالی که از زمین بلندتری به دیگری برآمدن. (از اقرب الموارد) ، اصعاد در دویدن، بشدت دویدن، اصعاد سفینه، کشیده شدن شراع آن و بردن باد آن را. (از اقرب الموارد)
تحریفی از اصطماخیقون است که در متون طبی متقدمان بدین صورت و گاه بصورت اصطمحیقون آمده است. داود ضریر انطاکی گوید:این کلمه بشهادت لفظ آن یونانی است زیرا اصطمخیقون بمعنی منقی اخلاط بارد است و من در مقالۀ فیلجوس اتانیسی دیدم که نوشته است معنی آن بیونانی دوایی است که اخلاط را پاکیزه کند و تندرستی را نگه دارد و وسواس و بیماریهای سوداوی و خفقان و ضعف معده و کلیه را زایل سازد. (از تذکرۀ داود ص 119). و رجوع به همان صفحه شود. و برخی از مؤلفان آنرا بمعنی هر داروی مصلح دهان نیز آورده اند. و حب اصطمخیقون در طب قدیم متداول بوده است. صاحب ذخیره ذیل حب اصطمحیقون آرد: از قرابادین شاپور. ابن سهل: ایارج فیقرا ده درم سنگ، هلیلۀ زرد، افتیمون، غاریقون، بسفایج، نمک هندی از هر یکی دو درم سنگ، تربد سفید ده درم سنگ. شحم حنظل، سقمونیا از هر یکی دو درم سنگ، مقل ازرق شش درم سنگ. مقل را اندر آب انیسون پخته حل کنند و داروها بدان بسرشندو حب ها کنند چینه پلپل دانه و اندر سایه خشک کنند. شربت دو درم سنگ و نیم. این نسخت را نسخۀ گزیده خوانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و در جای دیگر آرد: صبر سقوطری، سقمونیا، انیسون، نمک هندی از هر یکی پنج درم. تربد تراشیده و کوفته و بیخته بیست درم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی نسخۀ خطی مؤلف). و رجوع به حب اصطمحیقون در همین لغت نامه و الاعلاق النفیسه و اصطماخیقون شود
تحریفی از اصطماخیقون است که در متون طبی متقدمان بدین صورت و گاه بصورت اصطمحیقون آمده است. داود ضریر انطاکی گوید:این کلمه بشهادت لفظ آن یونانی است زیرا اصطمخیقون بمعنی منقی اخلاط بارد است و من در مقالۀ فیلجوس اتانیسی دیدم که نوشته است معنی آن بیونانی دوایی است که اخلاط را پاکیزه کند و تندرستی را نگه دارد و وسواس و بیماریهای سوداوی و خفقان و ضعف معده و کلیه را زایل سازد. (از تذکرۀ داود ص 119). و رجوع به همان صفحه شود. و برخی از مؤلفان آنرا بمعنی هر داروی مصلح دهان نیز آورده اند. و حب اصطمخیقون در طب قدیم متداول بوده است. صاحب ذخیره ذیل حب اصطمحیقون آرد: از قرابادین شاپور. ابن سهل: ایارج فیقرا ده درم سنگ، هلیلۀ زرد، افتیمون، غاریقون، بسفایج، نمک هندی از هر یکی دو درم سنگ، تربد سفید ده درم سنگ. شحم حنظل، سقمونیا از هر یکی دو درم سنگ، مقل ازرق شش درم سنگ. مقل را اندر آب انیسون پخته حل کنند و داروها بدان بسرشندو حب ها کنند چینه پلپل دانه و اندر سایه خشک کنند. شربت دو درم سنگ و نیم. این نسخت را نسخۀ گزیده خوانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و در جای دیگر آرد: صبر سقوطری، سقمونیا، انیسون، نمک هندی از هر یکی پنج درم. تربد تراشیده و کوفته و بیخته بیست درم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی نسخۀ خطی مؤلف). و رجوع به حب اصطمحیقون در همین لغت نامه و الاعلاق النفیسه و اصطماخیقون شود
نام دو جایگاه است، یکی بنام اصم الجلحاء و دیگری بنام اصم السمره واقع در دیار بنی عامر بن صعصعه و آنگاه دیار بنی کلاب بویژه. و آنها را اصمان گویند. (از نصر) (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
نام دو جایگاه است، یکی بنام اصم الجلحاء و دیگری بنام اصم السمره واقع در دیار بنی عامر بن صعصعه و آنگاه دیار بنی کلاب بویژه. و آنها را اصمان گویند. (از نصر) (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
کر. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 65) (مؤیدالفضلا) (مهذب الاسماء). در لغت ضد سمیع است. (از معجم البلدان). کر را گویند. (سمعانی). کر و ناشنوا. (غیاث) (آنندراج). کر و سخن ناشنو. ج، صم ّ، صمّان. (منتهی الارب). کلیاوه. (ناظم الاطباء). ذوالصمم، و صمم بمعنی انسداد گوش و ثقل سمع است. (از قطر المحیط). وفارسیان بتخفیف آرند. (آنندراج). فاقد تجویف صماخ. مؤنث: صمّاء. ج، صم ّ. (از مهذب الاسماء). کری سخت. (تاج المصادر بیهقی). سخت کر. (زوزنی) : اگر تهمتم کرد نادان چه باک از آن پس که گنگ است و کور و اصم. ناصرخسرو. کی بود آواز چنگ از زیر و بم ازبرای گوش بی حس اصم ؟ مولوی. زار می نالم و سودی نکند گوش گردون که اصم آمده است. حیاتی گیلانی (از آنندراج).
کر. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 65) (مؤیدالفضلا) (مهذب الاسماء). در لغت ضد سمیع است. (از معجم البلدان). کر را گویند. (سمعانی). کر و ناشنوا. (غیاث) (آنندراج). کر و سخن ناشنو. ج، صُم ّ، صُمّان. (منتهی الارب). کلیاوه. (ناظم الاطباء). ذوالصمم، و صمم بمعنی انسداد گوش و ثقل سمع است. (از قطر المحیط). وفارسیان بتخفیف آرند. (آنندراج). فاقد تجویف صماخ. مؤنث: صَمّاء. ج، صُم ّ. (از مهذب الاسماء). کری سخت. (تاج المصادر بیهقی). سخت کر. (زوزنی) : اگر تهمتم کرد نادان چه باک از آن پس که گنگ است و کور و اصم. ناصرخسرو. کی بود آواز چنگ از زیر و بم ازبرای گوش بی حس اصم ؟ مولوی. زار می نالم و سودی نکند گوش گردون که اصم آمده است. حیاتی گیلانی (از آنندراج).
قلعه های چند مر اهل مدینه را. ج، آطام و واحدآنها را اطمه گویند. (ناظم الاطباء). بمعنی دژهاست و بیشتر حصن های مدینه را بدین نام خوانند و گاه بر جز حصون نیز اطلاق شود. ج، آطام. اوس بن مغراء گوید: بث الجنود لهم فی الارض یقتلهم ما بین بصری الی آطام نجرانا. و زید بن خیل طایی گوید: انیخت بآطام المدینه اربعاً و عشراً یغنی فوقها اللیل طائر فلما قضی اصحابنا کل حاجه و خط کتاباً فی المدینه ساطر شددت علیها رحلها و شلیلها من الدرس و الشعراء و البطن ضامر. (از معجم البلدان) ، اشعۀ خورشید. (از متن اللغه). کشیدن خورشید اطنابش را، طلوع کردن آن. (از اقرب الموارد) ، دراز کشیدن خورشید شعاع را، غروب کردن آن. (از اقرب الموارد)
قلعه های چند مر اهل مدینه را. ج، آطام و واحدآنها را اَطَمه گویند. (ناظم الاطباء). بمعنی دژهاست و بیشتر حصن های مدینه را بدین نام خوانند و گاه بر جز حصون نیز اطلاق شود. ج، آطام. اوس بن مغراء گوید: بث الجنود لهم فی الارض یقتلهم ما بین بصری الی آطام نجرانا. و زید بن خیل طایی گوید: انیخت بآطام المدینه اربعاً و عشراً یغنی فوقها اللیل طائر فلما قضی اصحابنا کل حاجه و خط کتاباً فی المدینه ساطر شددت علیها رحلها و شلیلها من الدرس و الشعراء و البطن ضامر. (از معجم البلدان) ، اشعۀ خورشید. (از متن اللغه). کشیدن خورشید اطنابش را، طلوع کردن آن. (از اقرب الموارد) ، دراز کشیدن خورشید شعاع را، غروب کردن آن. (از اقرب الموارد)
خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)، پی یکدیگر رفتن شتران. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رسیدن برخی از شتران به برخی در سیر. (از متن اللغه)، دور و دراز رفتن نهر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطناب نهر، دور شدن جریان آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)، اطناب در دویدن، رفتن به اجتهاد و مبالغه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)، بلاغت آوردن شاعر در وصف و مبالغه کردن مدح باشد یا ذم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطناب در وصف، مبالغه کردن و اجتهاد در آن و اطناب در سخن، مبالغه کردن و راه دوررفتن در آن. (از متن اللغه). اطناب شاعر و جز وی در سخن، بلاغت آوردن در وصف خواه مدح باشد و خواه ذم و مبالغه کردن در کلام. (از اقرب الموارد) (آنندراج)، دراز کشیدن عبارت و لفظ را. خلاف ایجاز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دراز گفتن سخن و بسیار گفتن. و با لفظ آوردن و دادن و رفتن مستعمل. (آنندراج). دراز کردن و طول دادن در کلام. (فرهنگ نظام). طول کلام و مبالغۀ در آن و اغراق. (ناظم الاطباء). و در بهار عجم نوشته که اطناب به لفظ دادن و آوردن و رفتن مستعمل. (غیاث). مبالغت کردن در سخن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). بسیار گفتن. (زوزنی). دراز کردن سخن را. (یادداشت مؤلف). و در تداول علم معانی، گزاردن مقصود به بیشتر از عبارت متعارف است. (از تعریفات جرجانی). خبر دادن به مطلوب یعنی معشوق به سخنی دراز است زیرا مقصود متکلم فزونی سخن در نزد مطلوب است از اینرو که مایۀ فزونی نظر وی گردد. و نیز گفته اند اطناب لفظ زاید بر اصل مقصود است. (از تعریفات جرجانی). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون از جرجانی آرد: اهل بلاغت گویند: اطناب و ایجاز مهمترین انواع بلاغت است چنانکه از برخی آورده اند که گفته است: بلاغت عبارت است از اطناب و ایجاز و صاحب کشاف آرد: همچنانکه بلیغ باید در مورد اجمال به ایجاز سخن پردازد، سزاست که وی در جای تفصیل نیز سخن را بسط دهد چنانکه هنگام سخن گفتن با محبوب سخن را بدرازا می کشانند زیرا فزونی سخن گفتن مایۀ درازی مصاحبت و فزونی توجه محبوب می گردد همچون پاسخ موسی درباره پرسش حق تعالی: ’ما تلک بیمینک یا موسی ؟’ که گفت: ’هی عصای اتوکاء علیها و اهش بها علی غنمی و لی فیها مآرب اخری’ - انتهی. و درباره اینکه آیا مساوات واسطۀ میان ایجاز و اطناب است و اگر هست آیا داخل در ایجاز می باشد یا نه ؟ اختلاف نظر است. سکاکی و گروهی مساوات را واسطه می دانند ولی آن را نه ناپسند دانندو نه مذموم، زیرا مساوات را به سخنان متعارف مردم عامه تفسیر کرده اند که گفتار آنان جنبۀ بلاغت ندارد وایجاز را عبارت از ادای مقصود به کمتر از گفتار متعارف دانسته و اطناب را به ادای سخن به بیشتر از حد متعارف تعریف کرده اند. و ابن اثیر و گروهی مساوات را واسطه نمی دانند و گویند: ایجاز تعبیر کردن از مقصود به لفظی غیرزاید، و اطناب به لفظی زایدتر است. و قزوینی گوید نزدیکتر بصواب آن است که گفته شود: شیوۀ تعبیر پسندیده آن است که مقصود را یا بلفظی مساوی با اصل مراد ادا کنند و یا با کمتر از آن، اما وافی به مقصود، و یا زاید بر آن برای فایده ای. نخست را مساوات و دوم را ایجاز و سوم را اطناب گوییم... و نیز سکاکی برای ایجاز دو معنی قائل شده است: یکی آن که سخن کمتر از تعبیر متعارف باشد و دیگر آن که کمتر از حدی باشد که مقتضی ظاهر مقام است و میان ایجاز و اختصارتفاوتی نیست... و برخی بر آنند که اطناب همان اسهاب است ولی حقیقت آن است که اسهاب اخص از اطناب است زیرا اسهاب چنانکه تنوخی و دیگران گفته اند عبارت از تطویل سخن است خواه برای فایده ای باشد و خواه نباشد. اقسام اطناب: اطناب بر دو گونه است: الف - اطناب بسط که عبارت از فزونی و تکثیر جمله ها است همچون آیۀ: ’ان فی خلق السموات و الارض’ (قرآن 164/2) تا آخر آیه در سورۀ بقره، که در آن رساترین و بلیغترین اطناب است زیرا خطاب با ثقلین و در هر عصر و زمانی به عالم و جاهل و مؤمن و کافر و منافق است. ب - اطناب بشیوه های دیگر ودارای انواع بسیار است بدینسان: 1- درآمدن یک یا چند حرف تأکید. 2- داشتن حرفهای زاید. 3- تأکید. 4- تکریر (یا تکرار). 5- صفت. 6- بدل. 7- عطف بیان. 8- عطف یکی از دو مترادف بر دیگری (یا عطف تفسیری). 9- عطف خاص بر عام و برعکس. 10- ایضاح پس از ابهام. 11-تفسیر. 12- گذاردن اسم ظاهر بجای ضمیر. 13- ایغال. 14- تذییل. 15- طرد و عکس. 16- تکمیل مسمی به احتراس. 17- تتمیم. 18- استقصاء. 19- اعتراض. 20- تعلیل که فایدۀ آن تقریر است... (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همان کتاب ذیل ’اطناب’ و ’ایجاز’ و ’مساوات’ و ’اسهاب’ شود: شیر... در اعزاز و ملاطفت او (گاو) اطناب نمود. (کلیله و دمنه). و از اشباع و اطناب مستغنی گردانیدی. (کلیله و دمنه). و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطایف و ادوات از داستان شیر و گاو اتفاق افتاده است. (کلیله و دمنه). و ذکر این معنی از آن شایعتر است که در آن بزیادت و اطناب حاجت افتد. (کلیله و دمنه). چون خیمۀ ابیات چهل پنج شد از نظم بگسست طناب سخن از غایت اطناب. خاقانی. سخن که خیمه زند در ضمیر خاقانی طناب او همه حبل اﷲ آید ازاطناب. خاقانی. از این شیوه اطناب تمام بنوشت و سر نامه ببست و بدست غلام بداد. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 345). در اطناب ذکر مصیبت این شهاب مضی ٔ و اسهاب شرح رزیت این نقاب المعی عمر بسر آوردی. (ایضاً ص 460). چه اختصار درسیاقت و نظم اولی است از اطناب و اکثار. (تاریخ قم ص 183). بمدح او همه اطناب خوشتر است ارچه مثل بود که ز اطناب به بود ایجاز. قاآنی. - اطناب آوردن، سخن دراز گفتن. اطالۀ کلام. مبالغت کردن: بدین عمری که تا نگشوده ای لب بایدت بستن که جز طول امل در گفتگو اطناب می آرد. واله هروی (از آنندراج). - اطناب دادن، طول دادن سخن. اطالۀ کلام. مبالغت کردن در گفتار: هر خطبه ای را ای خطیب ایجاز واجب دیده ای امروز در رویش نگر اطناب ده تحمید را. میر حسن دهلوی (از آنندراج). - اطناب کردن، مبالغت کردن در سخن. اطالۀ کلام کردن. پرگویی کردن. سخن دراز آوردن. شیوۀ اطناب برگزیدن. در تداول عامه، روده درازی کردن: کردم اطناب و گفته اند مثل حاطب اللیل مطنب مکثار. خاقانی. رجوع به اطناب شود. - اطناب ممل و ایجاز مخل. رجوع به ایجاز و اطناب و مساوات شود دست خود را گزیدن. (از ذیل اقرب الموارد). گزیدن چنانکه دست خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دوال که بر سر زه کمان بود. (مهذب الاسماء) ، دوال که بر قبضۀ کمان بندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دوالی که به کمرساز بندند. یقال: شدّ اطنابهالابزیم. ج، اطانیب. (اقرب الموارد)
خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)، پی یکدیگر رفتن شتران. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رسیدن برخی از شتران به برخی در سیر. (از متن اللغه)، دور و دراز رفتن نهر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطناب نهر، دور شدن جریان آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)، اطناب در دویدن، رفتن به اجتهاد و مبالغه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)، بلاغت آوردن شاعر در وصف و مبالغه کردن مدح باشد یا ذم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطناب در وصف، مبالغه کردن و اجتهاد در آن و اطناب در سخن، مبالغه کردن و راه دوررفتن در آن. (از متن اللغه). اطناب شاعر و جز وی در سخن، بلاغت آوردن در وصف خواه مدح باشد و خواه ذم و مبالغه کردن در کلام. (از اقرب الموارد) (آنندراج)، دراز کشیدن عبارت و لفظ را. خلاف ایجاز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دراز گفتن سخن و بسیار گفتن. و با لفظ آوردن و دادن و رفتن مستعمل. (آنندراج). دراز کردن و طول دادن در کلام. (فرهنگ نظام). طول کلام و مبالغۀ در آن و اغراق. (ناظم الاطباء). و در بهار عجم نوشته که اطناب به لفظ دادن و آوردن و رفتن مستعمل. (غیاث). مبالغت کردن در سخن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). بسیار گفتن. (زوزنی). دراز کردن سخن را. (یادداشت مؤلف). و در تداول علم معانی، گزاردن مقصود به بیشتر از عبارت متعارف است. (از تعریفات جرجانی). خبر دادن به مطلوب یعنی معشوق به سخنی دراز است زیرا مقصود متکلم فزونی سخن در نزد مطلوب است از اینرو که مایۀ فزونی نظر وی گردد. و نیز گفته اند اطناب لفظ زاید بر اصل مقصود است. (از تعریفات جرجانی). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون از جرجانی آرد: اهل بلاغت گویند: اطناب و ایجاز مهمترین انواع بلاغت است چنانکه از برخی آورده اند که گفته است: بلاغت عبارت است از اطناب و ایجاز و صاحب کشاف آرد: همچنانکه بلیغ باید در مورد اجمال به ایجاز سخن پردازد، سزاست که وی در جای تفصیل نیز سخن را بسط دهد چنانکه هنگام سخن گفتن با محبوب سخن را بدرازا می کشانند زیرا فزونی سخن گفتن مایۀ درازی مصاحبت و فزونی توجه محبوب می گردد همچون پاسخ موسی درباره پرسش حق تعالی: ’ما تلک بیمینک یا موسی ؟’ که گفت: ’هی عصای اتوکاء علیها و اهش بها علی غنمی و لی فیها مآرب اخری’ - انتهی. و درباره اینکه آیا مساوات واسطۀ میان ایجاز و اطناب است و اگر هست آیا داخل در ایجاز می باشد یا نه ؟ اختلاف نظر است. سکاکی و گروهی مساوات را واسطه می دانند ولی آن را نه ناپسند دانندو نه مذموم، زیرا مساوات را به سخنان متعارف مردم عامه تفسیر کرده اند که گفتار آنان جنبۀ بلاغت ندارد وایجاز را عبارت از ادای مقصود به کمتر از گفتار متعارف دانسته و اطناب را به ادای سخن به بیشتر از حد متعارف تعریف کرده اند. و ابن اثیر و گروهی مساوات را واسطه نمی دانند و گویند: ایجاز تعبیر کردن از مقصود به لفظی غیرزاید، و اطناب به لفظی زایدتر است. و قزوینی گوید نزدیکتر بصواب آن است که گفته شود: شیوۀ تعبیر پسندیده آن است که مقصود را یا بلفظی مساوی با اصل مراد ادا کنند و یا با کمتر از آن، اما وافی به مقصود، و یا زاید بر آن برای فایده ای. نخست را مساوات و دوم را ایجاز و سوم را اطناب گوییم... و نیز سکاکی برای ایجاز دو معنی قائل شده است: یکی آن که سخن کمتر از تعبیر متعارف باشد و دیگر آن که کمتر از حدی باشد که مقتضی ظاهر مقام است و میان ایجاز و اختصارتفاوتی نیست... و برخی بر آنند که اطناب همان اسهاب است ولی حقیقت آن است که اسهاب اخص از اطناب است زیرا اسهاب چنانکه تنوخی و دیگران گفته اند عبارت از تطویل سخن است خواه برای فایده ای باشد و خواه نباشد. اقسام اطناب: اطناب بر دو گونه است: الف - اطناب بسط که عبارت از فزونی و تکثیر جمله ها است همچون آیۀ: ’ان فی خلق السموات و الارض’ (قرآن 164/2) تا آخر آیه در سورۀ بقره، که در آن رساترین و بلیغترین اطناب است زیرا خطاب با ثقلین و در هر عصر و زمانی به عالم و جاهل و مؤمن و کافر و منافق است. ب - اطناب بشیوه های دیگر ودارای انواع بسیار است بدینسان: 1- درآمدن یک یا چند حرف تأکید. 2- داشتن حرفهای زاید. 3- تأکید. 4- تکریر (یا تکرار). 5- صفت. 6- بدل. 7- عطف بیان. 8- عطف یکی از دو مترادف بر دیگری (یا عطف تفسیری). 9- عطف خاص بر عام و برعکس. 10- ایضاح پس از ابهام. 11-تفسیر. 12- گذاردن اسم ظاهر بجای ضمیر. 13- ایغال. 14- تذییل. 15- طرد و عکس. 16- تکمیل مسمی به احتراس. 17- تتمیم. 18- استقصاء. 19- اعتراض. 20- تعلیل که فایدۀ آن تقریر است... (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همان کتاب ذیل ’اطناب’ و ’ایجاز’ و ’مساوات’ و ’اسهاب’ شود: شیر... در اعزاز و ملاطفت او (گاو) اطناب نمود. (کلیله و دمنه). و از اشباع و اطناب مستغنی گردانیدی. (کلیله و دمنه). و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطایف و ادوات از داستان شیر و گاو اتفاق افتاده است. (کلیله و دمنه). و ذکر این معنی از آن شایعتر است که در آن بزیادت و اطناب حاجت افتد. (کلیله و دمنه). چون خیمۀ ابیات چهل پنج شد از نظم بگسست طناب سخن از غایت اطناب. خاقانی. سخن که خیمه زند در ضمیر خاقانی طناب او همه حبل اﷲ آید ازاطناب. خاقانی. از این شیوه اطناب تمام بنوشت و سر نامه ببست و بدست غلام بداد. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 345). در اطناب ذکر مصیبت این شهاب مضی ٔ و اسهاب شرح رزیت این نقاب المعی عمر بسر آوردی. (ایضاً ص 460). چه اختصار درسیاقت و نظم اولی است از اطناب و اکثار. (تاریخ قم ص 183). بمدح او همه اطناب خوشتر است ارچه مثل بود که ز اطناب به بود ایجاز. قاآنی. - اطناب آوردن، سخن دراز گفتن. اطالۀ کلام. مبالغت کردن: بدین عمری که تا نگشوده ای لب بایدت بستن که جز طول امل در گفتگو اطناب می آرد. واله هروی (از آنندراج). - اطناب دادن، طول دادن سخن. اطالۀ کلام. مبالغت کردن در گفتار: هر خطبه ای را ای خطیب ایجاز واجب دیده ای امروز در رویش نگر اطناب ده تحمید را. میر حسن دهلوی (از آنندراج). - اطناب کردن، مبالغت کردن در سخن. اطالۀ کلام کردن. پرگویی کردن. سخن دراز آوردن. شیوۀ اطناب برگزیدن. در تداول عامه، روده درازی کردن: کردم اطناب و گفته اند مثل حاطب اللیل مطنب مکثار. خاقانی. رجوع به اطناب شود. - اطناب ممل و ایجاز مخل. رجوع به ایجاز و اطناب و مساوات شود دست خود را گزیدن. (از ذیل اقرب الموارد). گزیدن چنانکه دست خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دوال که بر سر زه کمان بود. (مهذب الاسماء) ، دوال که بر قبضۀ کمان بندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دوالی که به کمرساز بندند. یقال: شدّ اطنابهالابزیم. ج، اطانیب. (اقرب الموارد)
چنانکه در داستانهای مربوط به دیدار حضرت موسی (ع) و خضر آورده اند صریم و اصرم نام دو یتیم بوده است که خضر (ع) هنگامی که در بیرون دیهی به عمارت دیواری پرداخت علت آنرا به موسی (ع) چنین بازگفت: سبب عمارت دیوار آن بود که زیر آن گنجی بود که ازآن دو یتیم بود نام آن دو یتیم یکی صریم و یکی اصرم بوده. (از تاریخ گزیده ص 48) ، چراغ افروختن. افروختن. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: الشمع مما یصطبح به. (اقرب الموارد)
چنانکه در داستانهای مربوط به دیدار حضرت موسی (ع) و خضر آورده اند صریم و اصرم نام دو یتیم بوده است که خضر (ع) هنگامی که در بیرون دیهی به عمارت دیواری پرداخت علت آنرا به موسی (ع) چنین بازگفت: سبب عمارت دیوار آن بود که زیر آن گنجی بود که ازآن ِ دو یتیم بود نام آن دو یتیم یکی صریم و یکی اصرم بوده. (از تاریخ گزیده ص 48) ، چراغ افروختن. افروختن. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: الشمع مما یصطبح به. (اقرب الموارد)
ابن عبدالحمید یا اصرم بن حمید. از شاعران عرب معاصر هارون الرشید بود که در سال 170 هجری قمری از طرف هارون به حکومت سیستان تعیین گردید. و صاحب تاریخ سیستان ذیل عنوان نشستن هرون الرشید به خلافت درباره شوریدن مردم سیستان بر کثیر بن سالم و گریختن وی از سیستان آرد: ’پس سیستان بشورید بر کثیر بن سالم... ده روز مانده بود از جمادی الاولی سنۀسبعین و مائه (170 هجری قمری). پس هرون الرشید عهد سیستان و خراسان سوی فضل بن سلیمان فرستاد و فضل بن سلیمان اصرم بن عبدالحمید (را) سیستان داد و اصرم، حمید بن عبدالحمید را برادر خویش را به خلافت خویش به سیستان فرستاد و اندرآمد روز آدینه هفت روز مانده از جمادی الاولی سنۀ سبعین و مائه، پس از آن به سه روز که کثیر بن سالم به بغداد شد باز اصرم بن عبدالحمید بر اثر برادر بیامد و روزگاری اینجا به سیستان بود و نیکویی کرد تا باز رشید عبداﷲ بن حمید را از جهت خویش به سیستان فرستاد’. (تاریخ سیستان چ بهار ص 152). و در صفحۀ 155 آرد: باز ولایت علی بن عیسی، اصرم بن عبدالحمید را به سیستان فرستاد دیگرراه، و همام بن سلمه با او باخراج هم اندر این سال که یاد کردیم (سال 181 هجری قمری) ، چون اصرم به سیستان آمد علتی صعب او را پیش آمد و همام بن سلمه را خلیفت کرد که شهر نگاه دارد و خود فرمان یافت - انتهی. و سیوطی آرد: صولی از محمد بن عمر خبری تخریج کرده و گفته است: اصرم بن حمید بر مأمون داخل شد و معتصم نیز در نزد وی بود. مأمون گفت: ای اصرم من و برادرم را وصف کن ولی هیچیک از ما رابر دیگری برتری مده. اصرم پس از اندکی انشاد کرد: رأیت سفینهً تجری ببحر الی بحرین دونهما البحور الی ملکین ضؤهما جمیعاً سواء حار دونهما البصیر کلا الملکین یشبه ذاک هذا و ذاهذا و ذاک و ذا امیر فان یک ذاک ذا و ذاک هذا (کذا) فلی فی ذا و ذاک معاً سرور رواق المجد ممدود علی ذا و هذا وجهه بدر منیر. (از تاریخ الخلفا ص 218). و رجوع به اصرم بن حمید شود
ابن عبدالحمید یا اصرم بن حمید. از شاعران عرب معاصر هارون الرشید بود که در سال 170 هجری قمری از طرف هارون به حکومت سیستان تعیین گردید. و صاحب تاریخ سیستان ذیل عنوان نشستن هرون الرشید به خلافت درباره شوریدن مردم سیستان بر کثیر بن سالم و گریختن وی از سیستان آرد: ’پس سیستان بشورید بر کثیر بن سالم... ده روز مانده بود از جمادی الاولی سنۀسبعین و مائه (170 هجری قمری). پس هرون الرشید عهد سیستان و خراسان سوی فضل بن سلیمان فرستاد و فضل بن سلیمان اصرم بن عبدالحمید (را) سیستان داد و اصرم، حمید بن عبدالحمید را برادر خویش را به خلافت خویش به سیستان فرستاد و اندرآمد روز آدینه هفت روز مانده از جمادی الاولی سنۀ سبعین و مائه، پس از آن به سه روز که کثیر بن سالم به بغداد شد باز اصرم بن عبدالحمید بر اثر برادر بیامد و روزگاری اینجا به سیستان بود و نیکویی کرد تا باز رشید عبداﷲ بن حمید را از جهت خویش به سیستان فرستاد’. (تاریخ سیستان چ بهار ص 152). و در صفحۀ 155 آرد: باز ولایت علی بن عیسی، اصرم بن عبدالحمید را به سیستان فرستاد دیگرراه، و همام بن سلمه با او باخراج هم اندر این سال که یاد کردیم (سال 181 هجری قمری) ، چون اصرم به سیستان آمد علتی صعب او را پیش آمد و همام بن سلمه را خلیفت کرد که شهر نگاه دارد و خود فرمان یافت - انتهی. و سیوطی آرد: صولی از محمد بن عمر خبری تخریج کرده و گفته است: اصرم بن حمید بر مأمون داخل شد و معتصم نیز در نزد وی بود. مأمون گفت: ای اصرم من و برادرم را وصف کن ولی هیچیک از ما رابر دیگری برتری مده. اصرم پس از اندکی انشاد کرد: رأیت سفینهً تجری ببحر الی بحرین دونهما البحور الی ملکین ضؤهما جمیعاً سواء حار دونهما البصیر کلا الملکین یشبه ذاک هذا و ذاهذا و ذاک و ذا امیر فان یک ذاک ذا و ذاک هذا (کذا) فلی فی ذا و ذاک معاً سرور رواق المجد ممدود علی ذا و هذا وجهه بدر منیر. (از تاریخ الخلفا ص 218). و رجوع به اصرم بن حمید شود
برکنده تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انزع. (اقرب الموارد) ، ابرد. - امثال: اصرد من جراد. اصرد من عنزه جرباء. اصرد من عین الحرباء، مثلی است که آنرا برای کسی بکار میبرند که به سرمای سخت دچار شده باشد زیراحرباء بگرد خورشید میچرخد و آنرا با چشم خود استقبال میکند تا از آن گرما جلب کند و نیز گویند: اصرد من عنزه جرباء، زیرا بز گر بعلت کمی موی و نازکی پوست در زمستان گرم نمیشود و از اینرو سرما بدان زیان میرساند. (از اقرب الموارد)
برکنده تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انزع. (اقرب الموارد) ، ابرد. - امثال: اصرد من جراد. اصرد من عَنْزَه جَرْباء. اصرد من عین الحرباء، مَثَلی است که آنرا برای کسی بکار میبرند که به سرمای سخت دچار شده باشد زیراحرباء بگرد خورشید میچرخد و آنرا با چشم خود استقبال میکند تا از آن گرما جلب کند و نیز گویند: اصرد من عَنْزَه جَرْباء، زیرا بز گر بعلت کمی موی و نازکی پوست در زمستان گرم نمیشود و از اینرو سرما بدان زیان میرساند. (از اقرب الموارد)