معنی اصحم - لغت نامه دهخدا
معنی اصحم
- اصحم(اَحَ)
- سیاه زردی مایل. مؤنث: صحماء. ج، صحم. (منتهی الارب). دارای صحمه، گویند: حمار اصحم و اتان صحماء. (قطر المحیط). دارای سیاهی که به زردی زند یا برنگ خاکی که اندکی به سیاهی زند یا برنگ سرخی درآمیخته به سپیدی. (از اقرب الموارد). سیاه به زردی مایل. ج، صحم. یقال: حمار اصحم. (ناظم الاطباء) ، میل دادن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بچسبانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا