جدول جو
جدول جو

معنی اشکناز - جستجوی لغت در جدول جو

اشکناز
(اَ)
شهری است در کنار شمالی بحر اسود. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به مادۀ بعد شود، هر مرتبه از پوشش خانه و بعربی طبقه خوانند. (برهان). و آنرا اشکوب نیز گویند. (انجمن آرا). هر طبقه و مرتبۀ خانه. (فرهنگ نظام) :
ای قبلۀ بیت الحرم عالم ششدر
وی سدّۀ خاک درت ایوان نه اشکو.
سنائی (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
اشکوب. (جهانگیری). و رجوع به شعوری ج 1 ص 141 و آشکوب و اشکوب شود
لغت نامه دهخدا
اشکناز
(اَ)
محرف مزاج، در تداول عامه، مزاج. (فرهنگ فارسی معین) : دیگر اراده این بود که در کورنش آخر احوال خود را به پادشاه جمجاه خورشید کلاه عرض نمائیم چون مجاز مبارک پادشاه بقرار نبود عرض نشد مبادا کلفت خاطر شود... (نامۀ پیرقلی بیک ایلچی شاه عباس به بوریس گودونف تزارروسیه، از زندگانی شاه عباس تألیف نصرالله فلسفی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیکناز
تصویر نیکناز
(دخترانه)
آنکه دارای عشوه و غمزه ای خوب و نیکوست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشکناز
تصویر مشکناز
(دخترانه)
زیبا و خوشبو، مشک (سانسکریت) + ناز (فارسی)، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فلکناز
تصویر فلکناز
(دخترانه)
بسیار زیبا، آنکه موجب نازش آسمان است، فلک (عربی) + ناز (فارسی)، نام ندیمه شیرین همسر خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکرناز
تصویر شکرناز
(دخترانه)
(به کسر شین) شکر (سنسکریت) + ناز (فارسی) دارای ناز و غمزه دلپذیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادناز
تصویر شادناز
(دخترانه)
مرکب از شاد (خوشحال) + ناز (زیبا)، نام شهر یا مکانی در نیشابور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشکنبه
تصویر اشکنبه
شکمبه، معدۀ حیوانات علف خوار، اشکمبه، چرینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکنجه
تصویر اشکنجه
شکنجه، آزار دادن کسی برای تنبیه، گرفتن اقرار یا واداشتن به انجام کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتناز
تصویر اکتناز
گرد آمدن مال، جمع شدن مال و ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکانی
تصویر اشکانی
اشک، لقب هر یک از پادشاهان سلسله اشکانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
دارای رشک، پر از تخم شپش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکناس
تصویر اسکناس
پول کاغذی پشتوانه دار که دارای مبالغ و ارزش های گوناگون است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
دارای رشک، حسود، باغیرت، برای مثال زان که واقف بود آن خاتون پاک / از غیوری رسول رشکناک (مولوی - ۸۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
بلغت تنکابی وطبرستان بقله الیمانیه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اشکان. ج، اشکانیان. رجوع به فهرست کتاب ایران در زمان ساسانیان و تاریخ ایران باستان ج 3 و فهرست تاریخ کرد و فهرست مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی شود، ماهوت ایرلند. (از دزی ج 1 ص 25). و رجوع به اشکری شود
لغت نامه دهخدا
از محله های اصفهان بود. مافروخی آرد: از جملۀ محاسنی که رقعۀ بقعۀ اصفهان برتبت مزایا و زینت صفایا محلّی ̍ و مزین است باروئی هست محیط بر عرصۀ شهر مانند دور فلک چهارم بر قرصۀمهر مستحدث آن علاءالدوله، مساحت دور آن زیادت بر پانزده هزار گام بیرون آنچه خارج شهر مهمل نهاده و محلات مشهوره از آن منقطع و معطل افتاده مثل کماآن و براآن و سنبلان و خرچان و فرسان و باغ عبدالعزیز و کرواآن و اشکهان و لنبان و ویدآباد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 51). و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 524 شود، قی و استفراغ را نیز گویند. (برهان). بمعنی قی نیز آمده:
بنگر به درخت ای جان، در رقص و سراندازی
اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی.
مولوی (کلیات شمس ج 5 بیت 27210).
و اشکفه نیز آمده است. (رشیدی). قی کردن. (فرهنگ نظام). و رجوع به اشکفه و شکوفه شود
لغت نامه دهخدا
نام قلعه ای است که عمیدالدین اسعد وزیر سعد بن زنگی اتابک فارس و پسرش ابوبکر به تهمت مکاتبه با محمد خوارزمشاه در آنجا محبوس شد. مرحوم اقبال آشتیانی آرد: اشکنوان یا شکنوان با اصطخر و قلعه شکسته سه قلعه بوده اند در حوالی شهر اصطخر بر روی سه کوه که مجموع آنها را ’سه گنبدان’ می گفتند. (تاریخ مفصل ایران تألیف اقبال ص 384). و رجوع به همان کتاب ص 114 و کلمه ابرزی در همین لغت نامه و مرآت البلدان ج 1ص 42 و فهرست اعلام شدالازار و جغرافی غرب ایران ص 128، 130 و 131 و تاریخ جهانگشا ج 2 ص 97 و شکنوان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ شَ تَ)
شکستن و خرد کردن. (شعوری). مصدر دوم اشکستن یا شکستن در تداول عامه است که گاه بجای دست او را شکستی، گویند: شکاندی، یا اشکاندی
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
نام یکی از دهستانهای بخش گاوبندی شهرستان لار و در خاور بخش واقع گردیده است. حد شمالی آن کلات مروزی و حد جنوبی آن کوه لاورخشت است. هوای دهستان گرم و مالاریائی است. آب مشروب از چاه و قنات و باران تأمین میشود و زراعت آن بیشتر دیمی است. محصولات آن عبارتند از غلات، خرما، تنباکو و تولیدات صیفی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و زبان آنان فارسی محلی (دری) و مذهب ایشان تشیع و تسنن است. این دهستان از 22 آبادی تشکیل یافته و نفوس آن در حدود 6900 تن است. قرای مهم آن عبارتند از: اهل، خشت رکن آباد، لاورخشت، سه تنبک، کندرشیخ، پس بند. مرکز دهستان قصبۀ اشکنان است. راه ارتباطبا لار فرعی میباشد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، مجازاً، سهو و خطا. (ناظم الاطباء) ، خزیدن و شکوخ نیز گویند. (شعوری) (سروری). رجوع به اشکوخیدن و شکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گریان. دارای اشک
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ دَ / دِ)
اشک فشان و اشک ریز مثله و اشک ریزان مزیدعلیه و جمع آن و نیز اشک ریختن چون آبریزان و گلریزان که بمعنی ریختن آب و گل است...:
ز زور گریه برون آوریم دریا را
ز اشکبازی ما جای پرگهر تنگ است.
ظهوری (از آنندراج).
گویا همان اشکبار و اشکباری است که در آنندراج بغلط آمده است. رجوع به اشکباری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشکنان
تصویر خشکنان
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکناس
تصویر اسکناس
پول کاغذی پشتوانه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنای
تصویر خشکنای
نای گلو حلقوم گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکنجه
تصویر اشکنجه
عذاب، عقوبت، شکنجه، آزار، اذیت، رنج دادن، صدمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکبار
تصویر اشکبار
گریان، اشک ریز اشک افشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکانی
تصویر اشکانی
منسوب به اشک، جمع اشکانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
حسود، دارای غبطه، باغیرت غیور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتناز
تصویر اکتناز
گنج نهادن گرد آمدن مال، پر شدن هر چه باشد، گنج نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتناز
تصویر اکتناز
((اِ تِ))
گرد آمدن مال، پر شدن هرچه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکنای
تصویر خشکنای
((خُ))
خشکنا، نای گلو، حلقوم، گلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکنان
تصویر خشکنان
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند، نانی که بدون خورش بخورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکناس
تصویر اسکناس
((اِ کِ))
پول کاغذی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکنای
تصویر خشکنای
حنجره
فرهنگ واژه فارسی سره