جدول جو
جدول جو

معنی اشکنبه

اشکنبه
شکمبه، معدۀ حیوانات علف خوار، اشکمبه، چرینه
تصویری از اشکنبه
تصویر اشکنبه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اشکنبه

اشکنبه

اشکنبه
شکنبه. کذا فی القنیه. (مؤیدالفضلا). شکنبه از انسان و حیوان. (فرهنگ ضیاء). شکنبه. (سروری). شکم حیوانات علفخوار که در تداول عامه آنرا سیرابی نامند. جُبجُبه. سختو و آن حصۀ مجوف از بدن جانوران که جای غذای ایشان است و اکنون شکنبه نامیده میشود. حرف نون در لفظ مذکور غنه شده خفیف تلفظ میگردد. (فرهنگ نظام) : وقت باشد که شیر شرزه از مردار طعمه سازد و باز سپید با فضلۀ اشکنبه پردازد. (مقامات حمیدی). و رجوع به شکنبه شود
لغت نامه دهخدا

اشکنجه

اشکنجه
شکنجه، آزار دادن کسی برای تنبیه، گرفتن اقرار یا واداشتن به انجام کاری
اشکنجه
فرهنگ فارسی عمید

اشکابه

اشکابه
قنطرۀ اشکابه، در اسپانیا واقع است. صاحب حلل السندسیه آرد: و هرکه بخواهد از مرسیه به المریه برود نخست از مرسیه به قنطرۀ اشکابه میرسد و از آنجا به حصن لبراله و از آنجا به حصن حمه و آنگاه به شهر لورقه منتهی میشود. (حلل السندسیه ج 1 ص 117)
لغت نامه دهخدا

اشکوبه

اشکوبه
صورتی از اشکوب است که در تداول امروز بمعنی طبقۀ عمارت با اعداد بدین سان ترکیب شود: یک اشکوبه (یک طبقه) ، دواشکوبه (دوطبقه) ، سه اشکوبه و...
لغت نامه دهخدا

اشکنجه

اشکنجه
شکنجه. عذاب. عقوبت. رنج دادن. اذیت و آزار و صدمه. (فرهنگ ضیاء) :
خنیاگر او ستوه و بربطزن
از بس شکفه شده در اشکنجه.
منوچهری.
چون رهیدی بینی اشکنجه دمار
زآنکه ضد از ضد گردد آشکار.
مولوی.
گه ز بامی اوفتاده گشته پست
گاه در اشکنجه و بسته دو دست.
مولوی.
شاه را گویند اشکنجه ش بکن
تا نگوید جنس او هیچ این سخن.
مولوی.
و رجوع به شکنجه شود
لغت نامه دهخدا

اشکنبر

اشکنبر
جبال اشکنبر، نام کوههائی است در آذربایجان. حمدالله مستوفی ذیل اهر آرد:آبش از رودی که بدانجا منسوب است، از جبال اشکنبر برمیخیزد. (نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ ثالثه ص 83)
لغت نامه دهخدا