جدول جو
جدول جو

معنی اسکیزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

اسکیزیدن
برجستن، جست و خیز کردن، آلیز زدن، جفتک انداختن چهارپایان
تصویری از اسکیزیدن
تصویر اسکیزیدن
فرهنگ فارسی عمید
اسکیزیدن
(کَ زَ دَ)
سکیزیدن. آلیزیدن. جفته انداختن
لغت نامه دهخدا
اسکیزیدن
جست وخیز کردن
تصویری از اسکیزیدن
تصویر اسکیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
اسکیزیدن
((اِ دَ))
جفتک انداختن
تصویری از اسکیزیدن
تصویر اسکیزیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برسکیزیدن
تصویر برسکیزیدن
سکیزیدن، برجستن، جهیدن، جست و خیز کردن، الیز زدن، جفتک انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکیزیدن
تصویر سکیزیدن
برجستن، جهیدن، جست و خیز کردن، الیز زدن، جفتک انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیزیدن
تصویر ستیزیدن
ستیزه کردن، جنگ وجدال کردن، برای مثال چو جنگ آوری با کسی برستیز / که از وی گزیرت بود یا گریز (سعدی - ۵۳)، دشمنی کردن، سرکشی و ناسازگاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الیزیدن
تصویر الیزیدن
آلیزیدن، آلیز زدن، جست و خیز کردن، جفته و لگد انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگیزیدن
تصویر انگیزیدن
انگیختن، واداشتن، تحریک کردن، شوراندن، پدید آوردن، نقش برجسته ساختن، زنده کردن دوباره، جنباندن از جای، به جنبش آوردن، برجهانیدن، بلندکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکیزنده
تصویر اسکیزنده
سکیزنده، جست و خیزکننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ یَ رَ)
سکیزیدن. جفته افکندن و بتداول امروزین جفتک انداختن. شباب. قمص. قماص. (تاج المصادر بیهقی) :
چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست
که برسکیزدچون من فروسپوزم بیش.
لبیبی.
وان دگر کندگان در آن حجره
برسکیزان چو خر در آکنده.
سوزنی.
و رجوع به سکیزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ زَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از اسکیزیدن. سکیزنده. آلیزنده. جفته افکن
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ کَ دَ)
استهیدن. لجاج کردن. ستیهیدن:
هرکه باشد شیوه استیهیدنش
دیدۀ خود را بپوش از دیدنش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
رجوع به ستیزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ/ بِ کَ دَ)
اسکیزیدن. سکیزیدن. آلیزیدن. جفته انداختن. (از یادداشت مؤلف). رجوع به اسکیزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
انگیختن. رجوع به انگیختن شود
لغت نامه دهخدا
(لو لَ / لِ کَ / کِ کَ دَ)
جست و خیز کردن. (برهان) ، جفته و آلیز انداختن ستور. (برهان) :
به دشت نبرد آن هزبر دلیر
سکیزد چو گور و ستیهد چو شیر.
دقیقی طوسی (از آنندراج).
چو بینی آن خر بدبخت را سلامت نیست
که بر سکیزد چون من فروسپوزم نیش.
لبیبی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به اسکی لن شود، تیر، خار خرمابن، هرچه تیز باشد از شمشیر و کارد و مانند آن، نباتی بسیارشاخ که در آب ایستاده روید و از آن بوریا سازند. دوخ. (منتهی الارب). نی باشد که با آن حصیر و غربال کنند، اسل بفتح اول و ثانی بلغت عربی اسم نباتیست که از آن حصیر میبافند و در کنار آبها و زمین آبدار میروید و نر و ماده میباشد، نررا کولان نامند. و دانۀ او سیاه مایل باستداره و بزرگ تر از تخم ماده و گیاه او خشن و سطبرتر از ماده و هر دو را مزاج مرکب از برودت غالب و حرارت قلیل و محلل ورمها و ضماد او جهت استسقا و مالیخولیا و خاکستربیخ او قاطع نزف الدّم جمیع اعضا و محلل خنازیر و جهت حکه نافع و ثمرۀ ریزۀ او بقدر سه درهم با شراب جهت اسهال و نزف الدّم و با قوّۀ مدرّه و ضماد برگهای تازۀ متصل به بیخ او جهت گزیدن هوام و رتیلا نافع وثمر نوع غلیظ او بغایت منوم و تا پنج درهم او مورث سبات و مصلحش کلنگبین عسلی و فلافلی و حصیر دقیق او که ماده است جهت ابدان قویه و مستسقی و غلیظ او جهت ابدان یابسه مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع بتذکرۀ ضریر انطاکی ج 1ص 44 و رجوع به نمص (ضرب من الاسل) شود. دیس. سمار. کولان. سخونوس الاّجامی. و نوعی از آن را اقسی خونس و نوع دیگر را اولوسخونس نامند
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ کَ دَ)
جنگ و خصومت و پیکار نمودن. (آنندراج) :
که نادان ز دانش گریزد همی
بنادانی اندر ستیزد همی.
فردوسی.
ابر از فزع باد چو از گوشه بخیزد
با باد در آویزد و لختی بستیزد.
منوچهری.
چو گوید آنکه آمد میر تا با خصم بستیزد
ز دو لشکر نماند هیچ سالاری که نگریزد.
فرخی.
مستیز که با او نه برآیی بستیز
نه تو نه چو تو هزار زنار آویز.
سوزنی.
چند گویی مست گشتم می بده
وقت مستی نیست مستیز ای غلام.
انوری.
خواجه از کبر آن پلنگ آمد
که همی با وجود بستیزد.
کمال الدین اسماعیل.
نهنگ آن به که در دریا ستیزد
کز آب خرد ماهی خرد خیزد.
نظامی.
نی دل که بشوی برستیزم
نی زهره که از پدر گریزم.
نظامی.
هر آن کهتر که با مهتر ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد.
سعدی.
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانا خود ستیزد با سبکبار.
سعدی (گلستان).
بر گیر شراب طرب انگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله مستیز و بیا.
حافظ
لغت نامه دهخدا
نزاع کردن جدال کردن، لجاجت کردن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن، نافرمانی کردن گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکیزیده
تصویر سکیزیده
جست و خیز کرده جهیده، جفتک انداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگیزیدن
تصویر انگیزیدن
انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیهیدن
تصویر استیهیدن
لجاج کردن ستیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکیزیدن
تصویر سکیزیدن
جست و خیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیهیدن
تصویر استیهیدن
((اِ دَ))
ستهیدن، ستیزه کردن، لجاج کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الیزیدن
تصویر الیزیدن
((اَ دَ))
جفتک زدن، لگد انداختن، آلیزدن، آلیزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستیزیدن
تصویر ستیزیدن
((س دَ))
ستیزه کردن، نافرمانی کردن، لجاج کردن، ستیهیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکیزیدن
تصویر سکیزیدن
((س دَ))
اسکیزیدن، برجستن، جهیدن
فرهنگ فارسی معین
ستیزه کردن، جدال کردن، جنگ کردن
متضاد: سازش کردن، آشتی کردن، دشمنی ورزیدن، ناسازگار بودن، ناسازگاری کردن، لجاجت ورزیدن
متضاد: سازگارشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد