جدول جو
جدول جو

معنی استیهیدن

استیهیدن((اِ دَ))
ستهیدن، ستیزه کردن، لجاج کردن
تصویری از استیهیدن
تصویر استیهیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استیهیدن

استیهیدن

استیهیدن
استهیدن. لجاج کردن. ستیهیدن:
هرکه باشد شیوه استیهیدنش
دیدۀ خود را بپوش از دیدنش.
مولوی
لغت نامه دهخدا

بستیهیدن

بستیهیدن
با کسی بستیهیدن. (زوزنی). معانده. (زوزنی). رجوع به ستیهیدن و ستهیدن شود
لغت نامه دهخدا

ستیهیدن

ستیهیدن
ستیزه کردن جدال کردن، آواز بلند کردن و غریدن، نافرمانی کردن
ستیهیدن
فرهنگ لغت هوشیار

ستیهیدن

ستیهیدن
لجاج کردن، گردنکشی، نافرمانی کردن، برای مِثال در کارها بتا «ستهیدن» گرفته ای / گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۶)، به دشت نبرد آن هزبر دلیر / سکیزد چو گور و ستیهد چو شیر (دقیقی - ۱۱۳)، تو نکوکار باش تا برهی / با قضا و قدر چرا ستهی (سنائی۱ - ۹۲)
ستیهیدن
فرهنگ فارسی عمید

استهیدن

استهیدن
ستهیدن. ستیهیدن. (رشیدی). استیزیدن. ستیزیدن. ستیزه کردن. (مؤید الفضلاء) (برهان). لجاج کردن. (سروری)
لغت نامه دهخدا

ستیهیدن

ستیهیدن
ستهیدن. در اوراق مانوی بپارتی ’ستی هگ’ (نزاع طلب، ستیزه جو) ، ستیهیدن فارسی مشتق از ’سته’ = ستیغ فارسی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ستیزه کردن. (برهان) (اوبهی) (غیاث) (آنندراج). لجاجت کردن. (برهان) (آنندراج) :
به آنکس که جانش ز حکمت تهیست
ستیهیدنت مایۀ ابلهی است.
شاکربخاری.
چنین داد پاسخ که زفتی ز شاه
ستیهیدن مردم بی گناه.
فردوسی.
ز نادان که گفتیم هفت است راه
یکی آنکه خشم آورد بی گناه.
فردوسی.
بهفتم که بستیهد اندر دروغ
به بیشرمی اندر بجوید فروغ.
فردوسی.
و لجاج و ستیهیدن گرفت که زیادت خواهم. (سندبادنامه ص 290) ، سخن ناشنودن و نافرمانی نمودن، فریاد و شور. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا

ستیهیدن

ستیهیدن
ستیز کردن، ستیزیدن، لجاج کردن، ستهیدن، جدال کردن، نافرمانی کردن، گردنکشی کردن
متضاد: مطیع بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد