لجاج کردن، گردنکشی، نافرمانی کردن، برای مِثال در کارها بتا «ستهیدن» گرفته ای / گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۶)، به دشت نبرد آن هزبر دلیر / سکیزد چو گور و ستیهد چو شیر (دقیقی - ۱۱۳)، تو نکوکار باش تا برهی / با قضا و قدر چرا ستهی (سنائی۱ - ۹۲)
ستهیدن. در اوراق مانوی بپارتی ’ستی هگ’ (نزاع طلب، ستیزه جو) ، ستیهیدن فارسی مشتق از ’سته’ = ستیغ فارسی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ستیزه کردن. (برهان) (اوبهی) (غیاث) (آنندراج). لجاجت کردن. (برهان) (آنندراج) : به آنکس که جانش ز حکمت تهیست ستیهیدنت مایۀ ابلهی است. شاکربخاری. چنین داد پاسخ که زفتی ز شاه ستیهیدن مردم بی گناه. فردوسی. ز نادان که گفتیم هفت است راه یکی آنکه خشم آورد بی گناه. فردوسی. بهفتم که بستیهد اندر دروغ به بیشرمی اندر بجوید فروغ. فردوسی. و لجاج و ستیهیدن گرفت که زیادت خواهم. (سندبادنامه ص 290) ، سخن ناشنودن و نافرمانی نمودن، فریاد و شور. (آنندراج) (برهان)