- اسطوانه
- ستون
معنی اسطوانه - جستجوی لغت در جدول جو
- اسطوانه
- استوانه، هر جسم ستون مانند که در دو سر آن دو دایرۀ موازی یکدیگر قرار دارد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جسمی است گرد، بن او وسر اودو دایره میباشد وبه یکدیگر موازی
پارسی تازی شده استوانه ستون، جمع اصاطین
هر جسم ستون مانند که در دو سر آن دو دایرۀ موازی یکدیگر قرار دارد
اثبات
پیدایی هویدایی، آشکارشدن، آشکارکردن، به جای آوردن شناختن پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
خاکی شدن خاکی بودن فروتنی بسیار
یاری خواهی، یاری یابی
روشنی گرفتن روشن شدن، روشنی خواستن
سبک شمردن
وام خواست، وام خواستن، وام گرفتن وام خواستن قرض طلبیدن وام گرفتن
دستبند دست برنجن، ساعد بند آهنین که در روز جنگ به دست میکردند قولچاق، صدر مجلس مسند
شاهانه ملوکانه عاطفت خسروانه، همچون خسروان: (خسروانه سخن گوید)
جامه پشمی خشن، جامه درویشان خرقه
خرقه، جامۀ درویشان، نوعی جامۀ پشمی خشن، برای مثال نگر ز سنگ چه مایه به است گوهر سرخ / ز خستوانه چه مایه به است شوشتری (معروفی بلخی - شاعران بی دیوان - ۱۴۴)
شاهانه، منسوب و مربوط به شاه، درخور شاهان مانند شاه
((اِ تِ نِ یا نَ))
فرهنگ فارسی معین
پیدا شدن، آشکار گشتن، هویدا شدن، پیدا کردن، آشکار کردن، به جای آوردن، دانستن، شناختن، هویدایی، ظهور
قصه وحکایت
یونانی تازی شده سخن پریشان، انگاره افسانه، اندار: تلخ می آید تو را گفتار من خواب می آرد تو را اندار من میتخت (مقدم جستار مهر و ناهید
استوار محکم متین، معتمد امین، مضبوط
از پارسی اسوار پیشوای پارس
افسانه، داستان، استوره
آبمهره، مهره افسون
خیری صحرایی، نوعی شتر ماده
قصه ها و حکایت های بازمانده از دوران باستان دربارۀ خدایان، قهرمانان و به وجود آمدن اشیا و حوادث
استوار، برای مثال پذیرفتیم و در دین استوانیم / به جز پیغمبر پا کش ندانیم (زراتشت بهرام - مجمع الفرس - استوان)