جدول جو
جدول جو

معنی استنابه - جستجوی لغت در جدول جو

استنابه
(مُ)
استنابت. به نیابت خواستن کسی را. بر نیابت داشتن خواستن. (زوزنی). نیابت داشتن خواستن. (تاج المصادر بیهقی) : ارسلان شاه را در شادیاخ به استنابت مثال فرستاد. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
استنابه
جانشین خواستن، جانشین گزیدن، نمایندگی به دادگاه دیگر دادن بنیابت خواستن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استنابت
تصویر استنابت
کسی را نایب کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ / مِ اَ)
استناط فلان ٌ بعیره فلاناً، همراه او کرد شتر خود را تا خواربار آرد بر آن برای او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرورفتن ستاره ای بمغرب و برآمدن رقیب آن بمشرق. استنآء.
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ لَ / لِ)
روشن شدن. (منتهی الارب) ، از بیخ بریدن درخت. (منتهی الارب) ، حاجت خود برآوردن از کسی. یقال: استنجی منه حاجته، ای تخلصها، شستن موضع غائط و بول را و سنگ و کلوخ مالیدن بدان جای. تنبل. استطابه. (منتهی الارب) (زوزنی). استطیاب. تمشع. امتشاش، رطب چیدن، چیدن هرچه باشد، رطب یافتن یا خوردن آنرا. (منتهی الارب) ، شتافتن، و فی الحدیث: اذا سافرتم فی الجدوبه فاستنجوا، ای اسرعوا. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، استنجاء وتر، کمان کشیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ اَ)
سپس ماندن، پیش آمدن به چیزی و تعرض کردن. (منتهی الارب) : استنجث للشی ٔ، تصدی له. (اقرب الموارد) ، در پی چیزی رفتن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
پیش شدن در رفتن و جز آن. (منتهی الارب). فراپیش شدن در رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، توانا گردیدن بعد سستی، دلیری کردن بعدترس. یقال: استنجد علیه بعد هیبته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
آرمیدن. قرار گرفتن. (منتهی الارب). بیارامیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، وعده وفا کردن طلبیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ پَ سَ)
آگاهی جستن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
استطابت. استطیاب. پاکی جستن. (منتهی الارب). پاکی خواستن. (غیاث).
لغت نامه دهخدا
(گی وَ / وِ)
استرابت. دیدن در کاری که درشک افکند. (منتهی الارب). از کسی اثر یافتن که ترا به گمان افکند در کار او. (زوزنی). خبر یافتن از کسی که ترا در کار خود به گمان افکند. دیدن در وی کاری را که در شک افکند. در شک افتادن. چیز بگمان افکننده دیدن از کسی: اما امیر اسماعیل از استشعار و استرابت و سوءالظن تن درنداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 190).
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
نوحه کردن با بانگ و فریاد، آمادگی کردن کار را. (منتهی الارب) : استنتل للأمر
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ)
گداختن خواستن.
لغت نامه دهخدا
(لُءْ لُءْ)
صواب خواستن، بیداد کردن. (تاج المصادر بیهقی). ستم کردن. بیدادی. ظلم. ستم. جور
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
استجابت. پاسخ کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). جواب گفتن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). جواب دادن: استجاب له، بسیار شدن آب چاه و گرد آمدن آن. پرآب شدن چاه. (منتهی الارب) ، دست بداشتن از آب کشیدن از چاه تا آب گرد آید. (تاج المصادر بیهقی) ، ماندگی افکندن. برآسودن. (منتهی الارب) : سباشی تکین از اتباع واشیاع ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت به ابیورد شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). سلطان بر عزم استجمام روزی چند به اصفهان آمد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
پاداش خواستن از. (منتهی الارب). ثواب و پاداش خواستن. پاداش نیک خواستن.
لغت نامه دهخدا
(گَ فَ / فِ)
توبه خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). توبه خواستن از کسی. (منتهی الارب). توبه کردن خواستن. توبه خواستن از گناه، پاسخ خواستن، پذیرفتن. قبول کردن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). برآوردن. روا کردن. روائی. درگیر شدن. گیرا گردیدن (چنانکه دعا). اجابت.
- استجابت دعا، اجابت کردن دعا. برآوردن خواهش. روا شدن دعا.
- استجابت کردن، روا کردن. اسعاف. برآوردن. اجابت کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ تَمْ بَ / بِ)
چیزی زشت و کریه. ستنبه. (انجمن آرا). چیزی درشت و ناتراشیده:
صحبت عام آتش و پنبه ست
زشت نام و تباه و استنبه ست.
سنائی.
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ کُ)
فروخفتن ناقه پیش فحل به گشنی. (منتهی الارب). فروخفتن اشتر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
زشت کریه درشت و ناتراشیده، صورتی بغایت کریه منظر، کابوس بختک، دیو، دلیر صاحب قوت
فرهنگ لغت هوشیار
پیدایی هویدایی، آشکارشدن، آشکارکردن، به جای آوردن شناختن پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذابه
تصویر استذابه
گداختن، گدازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استتابه
تصویر استتابه
پتت خواهی (پتت توبه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجابه
تصویر استجابه
پذیرفتن، پاسخ گفتن، پاسخ جویی پاسخ خواهی، واکنش
فرهنگ لغت هوشیار
پاکی جستن، پاکیزه دانستن پاکیزگی خواستن پاکی جستن، پاک یافتن پاکیزه دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنابت
تصویر استنابت
بنیابت خواستن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
روشنی خواستن، روشن گردانیدن، پیروزی یافتن روشن شدن، مدد خواستن بشعاع روشنی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنامه
تصویر استنامه
خفتن خواستن، خود را به خواب زدن، خو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباعه
تصویر استباعه
دستور فروش خریدار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استطابه
تصویر استطابه
((اِ تِ بِ یا بَ))
پاکیزگی خواستن، پاکی جستن، پاک یافتن، پاکیزه دانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استنابت
تصویر استنابت
((اِ تِ بَ))
به نیابت خواستن کسی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استناره
تصویر استناره
((اِ تِ رِ))
روشن شدن، مدد خواستن به شعاع، روشنی جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استنبه
تصویر استنبه
((اِ تَ بِ))
زشت، کریه، کابوس، دیو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استانده
تصویر استانده
استاندارد
فرهنگ واژه فارسی سره