معنی استنبه - فرهنگ فارسی معین
معنی استنبه
- استنبه((اِ تَ بِ))
- زشت، کریه، کابوس، دیو
تصویر استنبه
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با استنبه
استنبه
- استنبه
- زشت کریه درشت و ناتراشیده، صورتی بغایت کریه منظر، کابوس بختک، دیو، دلیر صاحب قوت
فرهنگ لغت هوشیار
استنبه
- استنبه
- چیزی زشت و کریه. ستنبه. (انجمن آرا). چیزی درشت و ناتراشیده:
صحبت عام آتش و پنبه ست
زشت نام و تباه و استنبه ست.
سنائی.
لغت نامه دهخدا
استنابه
- استنابه
- جانشین خواستن، جانشین گزیدن، نمایندگی به دادگاه دیگر دادن بنیابت خواستن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
مستنبه
- مستنبه
- باز کاونده دخشک یاب (دخشک خبر)، بیدار هوشیار جوینده خبر طالب آگاهی، بیدار هوشیار، جمع مستنبهین
فرهنگ لغت هوشیار
استوبه
- استوبه
- استوبیوس. رهبان و مؤلف یونانی (مائۀ چهارم میلادی). وی منتخباتی از کتب حکمی و ادبی فلاسفه و ادبای یونان باستان در دو مجموعه گرد آورده است
لغت نامه دهخدا
استنیه
- استنیه
- اِدوار. داستان نویس فرانسوی، مولد دیژُن (1862- 1942 میلادی). وی در سال 1923 میلادی به عضویت آکادمی فرانسه پذیرفته شد
لغت نامه دهخدا