معنی استانده - فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با استانده
استاندن
استاندن
ستاندن. گرفتن. اخذ: من زکوهاستان او در قحطسال هم بصاعی باد می پیمود بس. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 207)
لغت نامه دهخدا
استاده
استاده
قایم بر پای مانده، ساکن بی حرکت راکد، خادم خدمتکار پرستنده، کاسد و از رونق افتاده، در تداول هندیان چوبی که خیمه و مانند آنرا بر آن نصب میکنند ستون خیمه عمود
فرهنگ لغت هوشیار
استانه
استانه
ناحیه ای بخراسان و یاقوت گوید گمان برم از نواحی بلخ است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
استانه
استانه
به معنی استان است که جای خواب و آرامگاه باشد. (برهان) (جهانگیری) : گوئی از توبه بسازم خانه ای در زمستان باشدم استانه ای. مولوی.
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.