جدول جو
جدول جو

معنی استناره

استناره((اِ تِ رِ))
روشن شدن، مدد خواستن به شعاع، روشنی جستن
تصویری از استناره
تصویر استناره
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استناره

استناره

استناره
روشنی خواستن، روشن گردانیدن، پیروزی یافتن روشن شدن، مدد خواستن بشعاع روشنی جستن
فرهنگ لغت هوشیار

استناره

استناره
روشن شدن. (منتهی الارب) ، از بیخ بریدن درخت. (منتهی الارب) ، حاجت خود برآوردن از کسی. یقال: استنجی منه حاجته، ای تخلصها، شستن موضع غائط و بول را و سنگ و کلوخ مالیدن بدان جای. تنبل. استطابه. (منتهی الارب) (زوزنی). استطیاب. تمشع. امتشاش، رطب چیدن، چیدن هرچه باشد، رطب یافتن یا خوردن آنرا. (منتهی الارب) ، شتافتن، و فی الحدیث: اذا سافرتم فی الجدوبه فاستنجوا، ای اسرعوا. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، استنجاء وتر، کمان کشیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

استنابه

استنابه
جانشین خواستن، جانشین گزیدن، نمایندگی به دادگاه دیگر دادن بنیابت خواستن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار

استشاره

استشاره
رای خواهی، سگال خواهی (سگال فکر اندیشه) بنگالش خواستن رای زدن مشورت خواستن مشورت کردن شورکردن، رایزنی صلاح پرسی، جمع استشارات
فرهنگ لغت هوشیار

استزاره

استزاره
دیداری خواستن دیدار خواهی دیدار خواستن طلب زیادت کسی کردن
استزاره
فرهنگ لغت هوشیار

استطاره

استطاره
پراکنده خواستن، گرم شدن بازار، شتابان راندن، ترسایندگی
استطاره
فرهنگ لغت هوشیار