ایستادن. ستادن. قیام. برپا شدن. خاستن. بخاستن. برخاستن. سر پا ماندن: شد به گرمابه درون استاد غوشت بود فربی و کلان بسیارگوشت. رودکی (در منظومۀ سندبادنامۀ رودکی). رجوع به سندبادنامه چ اسلامبول ص 173 س 11 و بعد آن شود. من اینک به پیش تو استاده ام تن زنده خشم ترا داده ام. فردوسی. دگر دست دادش به اندیرمان خود آنگه باستاد اندر میان. فردوسی.
ایستادن. ستادن. قیام. برپا شدن. خاستن. بخاستن. برخاستن. سر پا ماندن: شد به گرمابه درون استاد غوشت بود فربی و کلان بسیارگوشت. رودکی (در منظومۀ سندبادنامۀ رودکی). رجوع به سندبادنامه چ اسلامبول ص 173 س 11 و بعد آن شود. من اینک به پیش تو استاده ام تن زنده خشم ترا داده ام. فردوسی. دگر دست دادش به اندیرمان خود آنگه باستاد اندر میان. فردوسی.
ایستادن قیام کردن برخاستن، مقاومت کردن، پایدار ماندن در خدمت ایستادن دیری خدمت ماندن در خدمت ایستاد ن دیری خدمت کردن، اقامت کردن ماندن، مصمم شدن عزم کردن قصد کردن، توقف کردن، یا استادن به کاری. مشغول شدن به آن و ورزیدن آن
ایستادن قیام کردن برخاستن، مقاومت کردن، پایدار ماندن در خدمت ایستادن دیری خدمت ماندن در خدمت ایستاد ن دیری خدمت کردن، اقامت کردن ماندن، مصمم شدن عزم کردن قصد کردن، توقف کردن، یا استادن به کاری. مشغول شدن به آن و ورزیدن آن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن کنایه از بی استفاده در جایی رها شدن کنایه از بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن کنایه از سقط شدن جنین تابیدن کنایه از حذف شدن یا نادیده گرفته شدن به صورت سهوی کنایه از مهمان شدن معمولاً بدون دعوت مصادف شدن رد شدن، مردود شدن با کسی هم صحبت شدن و معاشرت کردن کنایه از از دست دادن مقاومت فهمیده شدن حمله کردن انجام کاری به صورت عادت شدن عارض شدن واقع شدن
از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن کنایه از بی استفاده در جایی رها شدن کنایه از بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن کنایه از سقط شدن جنین تابیدن کنایه از حذف شدن یا نادیده گرفته شدن به صورت سهوی کنایه از مهمان شدن معمولاً بدون دعوت مصادف شدن رد شدن، مردود شدن با کسی هم صحبت شدن و معاشرت کردن کنایه از از دست دادن مقاومت فهمیده شدن حمله کردن انجام کاری به صورت عادت شدن عارض شدن واقع شدن
مؤلف مرآت البلدان بنقل از معجم البلدان و مراصد گوید: ناحیه ایست بخراسان. گمانم این است که از نواحی بلخ است - انتهی. ولی در معجم البلدان چاپ مصر در ردیف خود این نام نیست
مؤلف مرآت البلدان بنقل از معجم البلدان و مراصد گوید: ناحیه ایست بخراسان. گمانم این است که از نواحی بلخ است - انتهی. ولی در معجم البلدان چاپ مصر در ردیف خود این نام نیست
قایم بر پای مانده، ساکن بی حرکت راکد، خادم خدمتکار پرستنده، کاسد و از رونق افتاده، در تداول هندیان چوبی که خیمه و مانند آنرا بر آن نصب میکنند ستون خیمه عمود
قایم بر پای مانده، ساکن بی حرکت راکد، خادم خدمتکار پرستنده، کاسد و از رونق افتاده، در تداول هندیان چوبی که خیمه و مانند آنرا بر آن نصب میکنند ستون خیمه عمود