جدول جو
جدول جو

معنی استادن

استادن
(کِ بَ کَ دَ)
ایستادن. ستادن. قیام. برپا شدن. خاستن. بخاستن. برخاستن. سر پا ماندن:
شد به گرمابه درون استاد غوشت
بود فربی و کلان بسیارگوشت.
رودکی (در منظومۀ سندبادنامۀ رودکی).
رجوع به سندبادنامه چ اسلامبول ص 173 س 11 و بعد آن شود.
من اینک به پیش تو استاده ام
تن زنده خشم ترا داده ام.
فردوسی.
دگر دست دادش به اندیرمان
خود آنگه باستاد اندر میان.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا