جدول جو
جدول جو

معنی استردن

استردن((اُ تُ دَ))
تراشیدن موی، پاک کردن، محو ساختن
تصویری از استردن
تصویر استردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با استردن

استردن

استردن
ستردن، برای مِثال از جا نَبَرد چیزی آن را که تو جا دادی / غم نسترد آن دل را کاو را ز غم «استردی» (مولوی۲ - ۹۲۴)
استردن
فرهنگ فارسی عمید

استردن

استردن
ستردن. پاک کردن. (جهانگیری). پاک ساختن. (برهان). محوساختن. (جهانگیری). محو کردن. (برهان) :
از جا نبرد چیزی آنرا که تو جا دادی
غم نسترد آن دل را کو را ز غم استردی.
مولوی.
، پیشرو گله شدن. (منتهی الارب). با اول رمه بیرون رفتن گوسپند و اسب
لغت نامه دهخدا

استادن

استادن
ایستادن قیام کردن برخاستن، مقاومت کردن، پایدار ماندن در خدمت ایستادن دیری خدمت ماندن در خدمت ایستاد ن دیری خدمت کردن، اقامت کردن ماندن، مصمم شدن عزم کردن قصد کردن، توقف کردن، یا استادن به کاری. مشغول شدن به آن و ورزیدن آن
فرهنگ لغت هوشیار

استرون

استرون
نازا، زنی را گویند که هرگز نزاید و او را به عربی عقیمه گویند
استرون
فرهنگ لغت هوشیار