موضعی در قول کثیر بن عبدالرحمن: تأملت من آیاتها بعد اهلها باطراف اعظام فأذناب أزنم محانی آناء کأن ّ دروسها دروس الجوابی بعد حول مجرّم . و براء بجای زاء نیز روایت شده و ازنم، اکثر و اغلب است. (معجم البلدان) ، خوددارتر. بی بهره تر: ازهد الناس فی العالم اهله و جیرانه
موضعی در قول کثیر بن عبدالرحمن: تأملت من آیاتها بعد اهلها باطراف اعظام فأذناب أزنُم محانی آناء کأن َّ دروسها دروس الجوابی بعد حَول مُجَرَّم ِ. و براء بجای زاء نیز روایت شده و ازنم، اکثر و اغلب است. (معجم البلدان) ، خوددارتر. بی بهره تر: ازهد الناس فی العالم اهله و جیرانه
بعیرٌ ازنم، شتر زنمه دار، یعنی آنکه پاره ای از گوش او بریده معلق گذارند و این کار با شتران نجیب کنند. مؤنث: زنماء. (منتهی الارب) ، قریب گردانیدن. نزدیک کردن: ازهف الیه الطعنه، نزدیک وی گردانید نیزه را، دروغ آوردن: ازهف له حدیثاً، دروغ آورد برای او، زیاده کردن خبر. سخن چینی کردن: ازهف الخبر،زیاده کرد در آن و دروغ گفت و سخن چینی کرد، خوار داشتن، خیانت کردن، افکندن ستور کسی را، شگفت داشتن بچیزی: ازهفت فلانه الیه، اذا اعجبته، بشگفت آمد فلان زن، او را، بشگفت آوردن کسی را، زود کشتن. هلاک گردانیدن: ازهفت علیه، خسته را کشتن. ازآف. ازعاف، برآغالیدن: ازهف بالشّر، بردن چیزی را. ببردن، نسبت کردن سخن هیچکاره را بکسی، بسوی بدی شتافتن. (منتهی الارب)
بعیرٌ ازنم، شتر زنمه دار، یعنی آنکه پاره ای از گوش او بریده معلق گذارند و این کار با شتران نجیب کنند. مؤنث: زَنْماء. (منتهی الارب) ، قریب گردانیدن. نزدیک کردن: ازهف الیه الطعنه، نزدیک وی گردانید نیزه را، دروغ آوردن: ازهف له حدیثاً، دروغ آورد برای او، زیاده کردن خبر. سخن چینی کردن: ازهف الخبر،زیاده کرد در آن و دروغ گفت و سخن چینی کرد، خوار داشتن، خیانت کردن، افکندن ستور کسی را، شگفت داشتن بچیزی: ازهفت فلانه الیه، اِذا اَعْجبته، بشگفت آمد فلان زن، او را، بشگفت آوردن کسی را، زود کشتن. هلاک گردانیدن: ازهفت علیه، خسته را کشتن. اِزْآف. اِزْعاف، برآغالیدن: ازهف بالشّر، بردن چیزی را. ببردن، نسبت کردن سخن هیچکاره را بکسی، بسوی بدی شتافتن. (منتهی الارب)
بطنی است از بنی یربوع. (منتهی الارب) ، پر کردن خنور را. (منتهی الارب). پرکردن اناء. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، درگذرانیدن تیر از نشانه. (منتهی الارب). تیر از نشانه ببردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر گردن آوردن ستور زین و رحل را. (منتهی الارب) ، شتافتن در رفتار: ازهق فی سیره، مغزآکنده شدن استخوان: ازهق العظم. (منتهی الارب)
بطنی است از بنی یربوع. (منتهی الارب) ، پر کردن خنور را. (منتهی الارب). پرکردن اناء. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، درگذرانیدن تیر از نشانه. (منتهی الارب). تیر از نشانه ببردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر گردن آوردن ستور زین و رحل را. (منتهی الارب) ، شتافتن در رفتار: ازهق فی سیره، مغزآکنده شدن استخوان: ازهق العظم. (منتهی الارب)
گازی سمّی، آبی رنگ و موجود در طبقات فوقانی جو، با بوی تند که هنگام رعد و برق یا در اطراف ماشین های برق تولید می شود و برای تصفیۀ آب و از بین بردن میکروب ها به کار می رود
گازی سمّی، آبی رنگ و موجود در طبقات فوقانی جو، با بوی تند که هنگام رعد و برق یا در اطراف ماشین های برق تولید می شود و برای تصفیۀ آب و از بین بردن میکروب ها به کار می رود
شتران ریزه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اشتر خرد. (مهذب الاسماء) ، پسرخوانده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مردی به قومی چسبیده که نه از ایشان بود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). کسی که خود را به قومی بچسباند و از ایشان نباشد. (ناظم الاطباء) ، شتر که پاره ای از گوش آن بریده معلق گذاشته باشند: بعیر مزنم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، چیزی اندک: شی هء مزنم. (مهذب الاسماء)
شتران ریزه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اشتر خرد. (مهذب الاسماء) ، پسرخوانده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مردی به قومی چسبیده که نه از ایشان بود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). کسی که خود را به قومی بچسباند و از ایشان نباشد. (ناظم الاطباء) ، شتر که پاره ای از گوش آن بریده معلق گذاشته باشند: بعیر مزنم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، چیزی اندک: شی هء مزنم. (مهذب الاسماء)
پسر. ابن. و نون آن در اختلاف تراکیب تابع میم است و به سه حرکت معرب شود، گره در رسن، گره در چوب، دژک نی، یعنی گره آن، دژک ساق، یعنی قوزک آن، سر حلقوم اشتر. غلصمۀ بعیر، مرداستواررای، دشمنی. عداوت. احن. حقد. کین. کینه، وصمت. عیب. آهو، تباهی، بیماری ضد طبع. ج، ابن
پسر. ابن. و نون آن در اختلاف تراکیب تابع میم است و به سه حرکت مُعْرَب شود، گره در رسن، گره در چوب، دُژَک نی، یعنی گره آن، دُژَک ساق، یعنی قوزک آن، سر حلقوم اشتر. غلصمۀ بعیر، مرداستواررای، دشمنی. عداوت. اِحن. حِقد. کین. کینه، وصمت. عیب. آهو، تباهی، بیماری ضد طبع. ج، اُبَن
بعیر ازلم، شتر کنارۀ گوش بریده. مؤنث: زلماء. (منتهی الارب) ، جای جای برآمدن گیاه و برابر ناشدن آن، بزرگ شدن گره انگور که جای برآمدن خوشۀ آن است، عزم بر کاری کردن. (منتهی الارب). قصد کردن. دل بر کاری نهادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ثابت عزم بودن بر کاری. (منتهی الارب)
بعیر اَزلم، شتر کنارۀ گوش بریده. مؤنث: زَلماء. (منتهی الارب) ، جای جای برآمدن گیاه و برابر ناشدن آن، بزرگ شدن گره انگور که جای برآمدن خوشۀ آن است، عزم بر کاری کردن. (منتهی الارب). قصد کردن. دل بر کاری نهادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ثابت عزم بودن بر کاری. (منتهی الارب)
بقول نصر وادیی است در حجاز و همو گوید که آنرا اریم با یاء هم خوانده اند. (معجم البلدان) ، گوشت خشک. (منتهی الارب). گوشت خشک کرده شده به آفتاب، گوشت اندک بریان کرده، گوشت که در سرکه یک جوش داده در سفر همراه برند. (منتهی الارب). ج، ارون (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، ارات. (تاج العروس)
بقول نصر وادیی است در حجاز و همو گوید که آنرا اریم با یاء هم خوانده اند. (معجم البلدان) ، گوشت خشک. (منتهی الارب). گوشت خشک کرده شده به آفتاب، گوشت اندک بریان کرده، گوشت که در سرکه یک جوش داده در سفر همراه برند. (منتهی الارب). ج، اِرون (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، اِرات. (تاج العروس)
ترکیبی است از اکسیژن به صورت 3 o خاصیت اکسیدکنندگی آن بسیار زیادتر از اکسیژن است به طوری که نقره را اکسید می کند. به میزان کم در هوا موجود است و به صورت متراکم در لایه بالایی جو زمین وجود دارد. باکتری کش و رنگ زداست
ترکیبی است از اکسیژن به صورت 3 o خاصیت اکسیدکنندگی آن بسیار زیادتر از اکسیژن است به طوری که نقره را اکسید می کند. به میزان کم در هوا موجود است و به صورت متراکم در لایه بالایی جو زمین وجود دارد. باکتری کش و رنگ زداست