بعیرٌ ازنم، شتر زنمه دار، یعنی آنکه پاره ای از گوش او بریده معلق گذارند و این کار با شتران نجیب کنند. مؤنث: زنماء. (منتهی الارب) ، قریب گردانیدن. نزدیک کردن: ازهف الیه الطعنه، نزدیک وی گردانید نیزه را، دروغ آوردن: ازهف له حدیثاً، دروغ آورد برای او، زیاده کردن خبر. سخن چینی کردن: ازهف الخبر،زیاده کرد در آن و دروغ گفت و سخن چینی کرد، خوار داشتن، خیانت کردن، افکندن ستور کسی را، شگفت داشتن بچیزی: ازهفت فلانه الیه، اذا اعجبته، بشگفت آمد فلان زن، او را، بشگفت آوردن کسی را، زود کشتن. هلاک گردانیدن: ازهفت علیه، خسته را کشتن. ازآف. ازعاف، برآغالیدن: ازهف بالشّر، بردن چیزی را. ببردن، نسبت کردن سخن هیچکاره را بکسی، بسوی بدی شتافتن. (منتهی الارب)