جدول جو
جدول جو

معنی ارحل - جستجوی لغت در جدول جو

ارحل(اَ حُ)
جمع واژۀ رحل، بمعنی رخت و جای باش مرد و پالان شتر
لغت نامه دهخدا
ارحل(اَ حَ)
سپیدپشت. سفیدپشت. اسب سفیدپشت. (منتهی الارب). اسب پشت سپید. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
ارحل
اسپ سپید پشت، جمع رحل، خواب افزار رخت خواب، پالان های اشتران
تصویری از ارحل
تصویر ارحل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راحل
تصویر راحل
(دخترانه)
مهاجر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکحل
تصویر اکحل
چشم سرمه کشیده، سیاه چشم، در علم زیست شناسی رگی در دست که آن را فصد می کنند، رگ چهاراندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارذل
تصویر ارذل
فرومایه ترین، پست ترین، فرومایه تر، پست تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارجل
تصویر ارجل
ویژگی اسبی که یک پا یا یک دستش سفید باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارحم
تصویر ارحم
رحیم تر، مهربان تر، بخشاینده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راحل
تصویر راحل
کوچ کننده، کنایه از وفات یافته
فرهنگ فارسی عمید
(اَ حَ)
بزرگ شکم. (مصادر زوزنی) (از یادداشت مؤلف) ، خم گردیدن پشت کسی از کبر سن و ضعف. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: انخزع متنه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
فریبنده تر. خادع تر.
- امثال:
امحل من الترهات.
امحل من بکاء علی رسم.
امحل من تسلیم علی طلل.
امحل من تعقاد الرتم.
امحل من حدیث خرافه. (از مجمع الامثال) ، ریخ زننده در جامه، بسیار پلیدی اندازندۀ عاجز که حبس آن نتواند، مرد بی ختنه، تیره رنگ، مردی که پهلوی خود را بخاک آلاید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کفتار تیره رنگ یا کفتار کلان شکم یا کفتاری که بر اندامش خجکها از سرگین خود دارد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج).
- امثال:
ما الضبعان الامدر من انسان با غدر، بعضی از مردم شرورترند از کفتار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
شهری است از دیار بکر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ول زبان زود سخن (ناظم الاطباء)، آویزان گوشت فروهشته گوشت، سست، لشکر گران، دراز بینی، کوه دماغه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجل
تصویر ارجل
قوی، مردکلان پای، بزرگ پای
فرهنگ لغت هوشیار
فرومایه کردن: ناکس گردانیدن فرومایه ترین ناکس ترین پزوی رذیل تر خوارتر زبون تر پست تر اخس دون تر فرومایه تر ناکس تر
فرهنگ لغت هوشیار
بی زن: زن نگرفته زن مرده زن رها، نیازمند بی برگ بینوا، سال بی باران مرد بی زن مرد عزب مرد زن مرده بیوه بدبخت و فقیر، محتاج درویش و بیچاره مرد بی توشه مفلس مسکین، جمع ارامل و ارامیل و ارامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارحم
تصویر ارحم
رحیم تر، مهربانتر، راحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارحال
تصویر ارحال
شتر پروردن، رام کردن شتر
فرهنگ لغت هوشیار
رفتگاه فرودگاه سرای آنجا که کوچ کنند مسکن: در نیم شبی که محل سلطان عقل مرحل شیطان جهل گشته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتل
تصویر ارتل
کند زبان، سامانیافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغل
تصویر ارغل
خروسه نبریده، درازخایه، فراخ زیست در خانه باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راحل
تصویر راحل
کوچ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطحل
تصویر اطحل
می سرخ، خاکستری رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه چشم، سرمه کشیده، رگ هفت اندام مرد سیه چشم سرمه چشم سیاه پلک، چشم سرمه کشیده. یا ورید اکحل. ورید میانی دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحل
تصویر ترحل
بر ستور نشستن، روانه شدن بار بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارذل
تصویر ارذل
((اَ ذَ))
رذیل تر، خوارتر، پست تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردل
تصویر اردل
((اَ دِ))
فراش، مأمور اجراء، آردل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارحم
تصویر ارحم
((اَ حَ))
رحیم تر، بخشنده تر، مهربان تر
ارحم الراحمین: بخشاینده ترین بخشایندگان، بسیار رحم کننده، از صفات ویژه خداوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارمل
تصویر ارمل
((اَ مَ))
مجرد، مرد بی زن، تهی دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکحل
تصویر اکحل
((اَ حَ))
سیه چشم، چشم سرمه کشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترحل
تصویر ترحل
((تَ رَ حُّ))
کوچ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راحل
تصویر راحل
((حِ))
کوچ کننده، رحلت کننده، جمع راحلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرحل
تصویر مرحل
((مَ حَ))
آنجا که کوچ کنند، مسکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارجل
تصویر ارجل
((اَ جَ))
مرد بزرگ پای، هر چهارپایی که یک پای سفید داشته باشد، مرد نیرومند و قوی، احمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکحل
تصویر اکحل
سیاه چشم
فرهنگ واژه فارسی سره