سطبر کردن، حاضر شدن مرگ. (منتهی الارب) ، شهری شدن مردم، دویدن فیل، دویدن اسب. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، از سفر بحضر آمدن، آفت به شیر خوردنی رسیدن. - حال احتضار، حال مردن. حال جان کندن میرنده
سطبر کردن، حاضر شدن مرگ. (منتهی الارب) ، شهری شدن مردم، دویدن فیل، دویدن اسب. (منتهی الارب) (تاج المصادر) ، از سفر بحضر آمدن، آفت به شیر خوردنی رسیدن. - حال احتضار، حال مردن. حال جان کندن میرنده
شماره کردن و آزمودن. (منتهی الارب). بشمار آوردن. (زوزنی). حساب کردن، بخشم آوردن. (منتهی الارب) ، از کسی حشمت داشتن. (زوزنی). حشمت داشتن از کسی. (تاج المصادر) ، خداوند خدم و حشم شدن ببزرگی. خداوند خادمان و فوج (؟) بودن. (غیاث) ، شأن و شکوه. (غیاث). شکه. حشمت، حشمت وشکوه داشتن. حشمت و احترام داشتن. (مؤید الفضلا). - احتشام یافتن، حشمت یافتن. شکوه و جلال یافتن: گر مهتران بدنیا یابند احتشام دنیا بدین و دانش او احتشام یافت. امیرمعزی. - بااحتشام، محتشم. باشکوه
شماره کردن و آزمودن. (منتهی الارب). بشمار آوردن. (زوزنی). حساب کردن، بخشم آوردن. (منتهی الارب) ، از کسی حشمت داشتن. (زوزنی). حشمت داشتن از کسی. (تاج المصادر) ، خداوند خدم و حشم شدن ببزرگی. خداوند خادمان و فوج (؟) بودن. (غیاث) ، شأن و شکوه. (غیاث). شُکُه. حشمت، حشمت وشکوه داشتن. حشمت و احترام داشتن. (مؤید الفضلا). - احتشام یافتن، حشمت یافتن. شکوه و جلال یافتن: گر مهتران بدنیا یابند احتشام دنیا بدین و دانش او احتشام یافت. امیرمعزی. - بااحتشام، محتشم. باشکوه
تحارب. (زوزنی). با یکدیگر جنگ کردن. محاربه. حراب. با یکدیگر حرب کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). با هم کارزار کردن، احتراق فرس در عدو، سرعت کردن اسب در تک و دویدن، (اصطلاح نجوم) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد که: احتراق نزد منجمان اجتماع آفتاب است با یکی از خمسۀ متحیره در یک درجه ای از فلک البروج. و آن ازانواع نظر باشد چنانکه بیان آن بیاید - انتهی. نهان شدن یکی از پنج ستارۀ سیاره سوای قمر در زیر شعاع خورشید بسبب با هم شدن در برج واحد. (غیاث از منتخب). مقارنۀ شمس است با یکی از خمسۀ متحیره یعنی زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد. در فلک معنی احتراق آن است که کوکب مقارن آفتاب باشد و میان آن دو بیش از دقایق تصمیم. (مفاتیح العلوم) : گویمش این احتراق نه از قران خیزدی که نیست با آفتاب رای تو کرده قران. مسعودسعد. دلم همچو زهره ست در احتراق تنم همچو خورشید اندر سفر. مسعودسعد. حامی تیر ار شود کلکت، نترسد ز احتراق بگذرد از قرص خور چون از هدف پیکان تیر. سوزنی. - احتراق پذیر، سوختنی. قابل سوختن. - احتراق ناپذیر، ناسوختنی
تحارُب. (زوزنی). با یکدیگر جنگ کردن. محاربه. حراب. با یکدیگر حرب کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). با هم کارزار کردن، احتراق فرس در عَدو، سرعت کردن اسب در تک و دویدن، (اصطلاح نجوم) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد که: احتراق نزد منجمان اجتماع آفتاب است با یکی از خمسۀ متحیره در یک درجه ای از فلک البروج. و آن ازانواع نظر باشد چنانکه بیان آن بیاید - انتهی. نهان شدن یکی از پنج ستارۀ سیاره سوای قمر در زیر شعاع خورشید بسبب با هم شدن در برج واحد. (غیاث از منتخب). مقارنۀ شمس است با یکی از خمسۀ متحیره یعنی زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد. در فلک معنی احتراق آن است که کوکب مقارن آفتاب باشد و میان آن دو بیش از دقایق تصمیم. (مفاتیح العلوم) : گویمش این احتراق نه از قران خیزدی که نیست با آفتاب رای تو کرده قران. مسعودسعد. دلم همچو زهره ست در احتراق تنم همچو خورشید اندر سفر. مسعودسعد. حامی تیر ار شود کلکت، نترسد ز احتراق بگذرد از قرص خور چون از هدف پیکان تیر. سوزنی. - احتراق پذیر، سوختنی. قابل سوختن. - احتراق ناپذیر، ناسوختنی
در پرده شدن. در حجاب شدن. (زوزنی). در پرده رفتن: ز آفتاب ار کرد خفاش احتجاب نیست محجوب از خیال آفتاب. مولوی. ور ببندی چشم خود را ز احتجاب کار خود را کی گذارد آفتاب. مولوی. چون درآمد آن ضریر ازدر شتاب عایشه بگریخت بهر احتجاب. مولوی. ، سوق. راندن
در پرده شدن. در حجاب شدن. (زوزنی). در پرده رفتن: ز آفتاب ار کرد خفاش احتجاب نیست محجوب از خیال آفتاب. مولوی. ور ببندی چشم خود را ز احتجاب کار خود را کی گذارد آفتاب. مولوی. چون درآمد آن ضریر ازدر شتاب عایشه بگریخت بهر احتجاب. مولوی. ، سَوق. راندن
ائتشاب. بهم درآمیختن و مجتمع گشتن: ایتشب القوم، بهم درآمیختند و مجتمع گشتند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کفته یا دردناک گردانیدن دست را و معیوب ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به این معنی مهموز اللام است. (ناظم الاطباء)
ائتشاب. بهم درآمیختن و مجتمع گشتن: ایتشب القوم، بهم درآمیختند و مجتمع گشتند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کفته یا دردناک گردانیدن دست را و معیوب ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به این معنی مهموز اللام است. (ناظم الاطباء)
اختشاب شعر، شعر گفتن چنانکه آید بی فکرت بسیار و تصنّع. خشب شعر، پیکار کردن. جدل کردن با کسی، شمشیر نیام را خوردن از تیزی. (تاج المصادر بیهقی). اختضام
اختشاب شعر، شعر گفتن چنانکه آید بی فکرت بسیار و تصنّع. خَشْب ِ شعر، پیکار کردن. جدل کردن با کسی، شمشیر نیام را خوردن از تیزی. (تاج المصادر بیهقی). اختضام
احتطاب مطر، برکندن باران بیخهای درخت را، برانگیخته شدن. کوشش کردن در رفتن. جنبیدن برای برخاستن، بر سر دو پای نشستن، راست نشستن بر سرین، فراهم آمدن، خویش را درچیدن، دامن برچیدن برای کار. (منتهی الارب)
احتطاب مطر، برکندن باران بیخهای درخت را، برانگیخته شدن. کوشش کردن در رفتن. جنبیدن برای برخاستن، بر سر دو پای نشستن، راست نشستن بر سرین، فراهم آمدن، خویش را درچیدن، دامن برچیدن برای کار. (منتهی الارب)